مدرسه:
- تعریف مدرسه:
مدرسه مکان آموزشی است که برای آموزش، دانش آموزان زیر نظر معلمان طراحی شدهاست. در زبان امروزی به مکانهای آموزشی پائینتر از سطح آموزش عالی(دانشگاه ها) که، آموزش عمومی در آنها صورت میگیرد، گفته میشود و این تعریف شامل تمامی مدارس ابتدایی و متوسطه خواهد شد.
بر اساس سیستم آموزشی بیشتر کشورهای مختلف جهان، از جمله کشور عزیز ما، ایران؛ حضور در مدارس برای دانشآموزان اجباری میباشد.
نام مدارس در کشورهای مختلف متفاوت است که عموماً شامل مدارس ابتدایی برای کودکان و راهنمایی برای نوجوانانی که تحصیلات ابتدایی را با موفقیت پشت سر گذاشتهاند، میشود.
در ایران مدرسهها در سه گروه دبستان، متوسطه دوره اول که در گذشته راهنمایی بود و متوسطه دوره دوم که در گذشته دبیرستان بود (هنرستانها، از نظر مقطع، برابر با دبیرستانها هستند) میباشند.
در مدرسه کسانی هستند که مسئولیتهایی را بر عهده دارند مانند مدیر که ریاست مدرسه را بر عهده دارد و معاونهای آموزشی، تربیتی (پرورشی)، فناوری و آموزگاران.
مدرسه زیر نظر ادارهٔ آموزش و پرورش هر شهر اداره میشود.
همچنین در ایران مدارس غیر انتفاعی وجود دارند که زمانی ساخته میشوند که دولت نمیتواند از تحصیلات رشتهای خاص پشتیبانی کند یا وسایل آزمایشگاهی مناسبی را در اختیار دانش آموزان قرار نمیدهد.
امروزه در مدارس آنلاین و مدارس خانگی (البته در ایران زیاد نیست)، تدریس و فراگیری دانش در خارج از ساختمان مدارس سنتی صورت میگیرد.
کُنفُوسیوس یا به زبان چینی گ فوزی»، فیلسوف برجسته، و معلم چین باستان، اولین فردی در تاریخ بود که در قرن ۵ قبل از میلاد مدرسه را اختراع کرد.
اولین مدرسه در تاریخ مدرن ایران، مدرسه دارالفنون بود که میرزا تقی خان امیر کبیر آن را در زمان ناصرالدین شاه قاجار تأسیس نمود.
واژهٔ مدرسه که در فارسی و عربی امروز کاربرد دارد، واژهای عربی و از نظر دستور زبان عربی، اسم مکان است. یعنی مکانی که محل درس و درس خواندن و درس دادن» است.
نام مدرسه معمولاً با نام معلم گره خورده است. معلم کسی است که دانش آموزان را در راه یادگیری کمک و هدایت میکند. در این بین به معلم دورهٔ ابتدایی آموزگار» و به معلم دورهٔ متوسطه دبیر» میگویند.
ساختمان مدرسه:
- پلان مدارس (نوع ساختمان یازی):
معمولاً ۵ نوع پلان اصلی برای مدارس مورد قبول واقع شدهاند:
۱. پلان فشرده
۲. پلان حیاط دار
۳. پلان شعاعی
۴. پلان خطی
۵. پلان ارگانیک
- اصول طراحی مدرسه:
مهمترین خصوصیاتی که در ساختار کلی و سخاتمان سازی یک مدرسه باید مورد توجه قرار گیرد در زیر ذکر شدهاست:
۱. الگوهای سازماندهی مختلف و تلفیق آنها
فضاهای عمومی و ارتباط با جامعه (که معمولاً در مجاورت ورودی ساختمان مدرسه هستند)
۲. ناحیههای مختلف فضایی (مانند ناحیه کلاسها، ناحیه فضاهای عمومی، ناحیه فضاهای باز بیرونی و…)
۳. قش راهروها به عنوان مسیر و هسته سازماندهنده، نقاط تأکید مسیر (ابتدا و انتهای مسیر)، فضاهای همجوار مسیر، فضاهای درون مسیر و مانند آن.
۴. فضاهای باز بیرونی (به صورت درونگرا یا برون گرا).
استفاده از دسته فضاها و تشکیل واحدهای همجوار فضایی که خصوصاً در سازماندهی کلاسها مؤثر است.
شادی و نشاط
- شادی چیست؟:
یکی از نیازهای اساسی هر انسان، شاد زیستن است، زیرا انسان، خود و جامعه خود را با وجود آن می سازد؛ از این رو همه به دنبال شادی اند.
شاد در لغت، به معنای خشنود، خوش حال، خوش وقت، بی غم، خوش و خرم زیستن، زندگی کردن، و زندگانی کردن، و شادی به معنای شادمانی، خوش حالی، و خوش دلی آمده است.
علم روان شناسی تعریف های مختلفی از نشاط دارد، اما به طور کلی می توان گفت: یکی از جنبه های هیجان، شادی است که با واژه هایی چون: سرور، نشاط و خوشحالی هم معناست.
در این جا به ۲ تعریف از شادی اشاره می کنیم:
۱. شادی، احساس مثبتی است که از حس و پیروزی به دست می آید. شادی، عبارت است از مجموع لذت ها منهای دردها. شادی، ترکیبی از عاطفه مثبت بالا و عاطفه منفی پایین است.»
۲. شادکامی و نشاط، حالتی است که از آن به سرزندگی و آمادگی برای پیشرفت یاد می شود. استاد مطهری در این باره می گوید: سرور، حالت خوش و لذت بخشی است که از علم و اطلاع به این که یکی از هدف ها و آرزوها انجام یافته یا انجام خواهد یافت، به انسان دست می دهد. و غم و اندوه، حالت ناگوار و دردناکی است که از اطلاع بر انجام نشدن یکی از هدف ها و آرزوها به انسان دست می دهد.»
دانشمندان روانشناس و جامعه شناس، بین خنده و سلامت سایر اعضای بدن ارتباطی نزدیک دیده و خوش رویی، سرور و شادمانی را بهترین راه ایجاد ارتباط با دیگران بویژه کودکان، نوجوانان و جوانان ارزیابی می کنند.
مطالعات و پژوهش های روانشناسان در سالهای اخیر، نشان می دهد که اگر مردم، عوامل شادی بخش نسبتاً پایدار (مانند خانواده یا دوستان مهربان و حمایت کننده، شغل سالم و سازنده، برنامه تفریحی لذت بخش و منظم) را با شادیهای کوچک و گذرا (نظیر گرفتن نمره خوب یا تشویق کاری، رفتن به گردش یا مسافرتی کوتاه مدت) بیامیزند، به بالاترین درجه شادی نایل می شوند.
تاریخچه ای درباره ی مدرسه:
- مدرسه در ایران:
مدرسه در ایران از زمان قاجار به صورت نوین شکل گرفت و تا قبل از آن آموزش در سدههای ۱۲ و ۱۳۳ ه.ق در مکتبخانه ها و مدارس دینی ایران در حدی بود که افراد خواندن و نوشتن و حداکثر احکام دینی را بیاموزند. اما بیشتر آنها فقط علومی را فرا میگرفتند که مربوط به مسائل دینی و مذهبی، ادبیات، حساب و هندسه، فلسفه، نجوم و دیگر علوم در سطح معینی بود و با علوم جدید آشنایی زیادی پیدا نمیکردند. این مسئله موجب میشد به نیازهای روز جامعه مانند صنعت، کشاورزی، پزشکی و علوم نظامی توجه چندانی نشود. حالآنکه در اروپا، وقوع رنسانس و انقلاب صنعتی در سدههای ۱۸ و ۱۹۹ میلادی و پیشرفت روزافزون اروپائیها در علوم جدید موجب شد تا آنان به برتری چشمگیری در صنایع جدید و احداث کارخانهها و ادوات جنگی دست یابند.
- اولین مدارس جدید ایران:
اولین مدارس نوین در ایران از دوران محمدشاه قاجار شکل گرفتند. اولین مدرسه را کشیشی آمریکایی بهنام پرکینز در ارومیه در سال ۱۲۵۴۴ ه.ق ساخت که در آن علاوه بر برخی دانشهای جدید، قالیبافی و آهنگری نیز به کودکان تعلیم داده میشد و دومین مدرسه را اوژن بوره (کشیش فرانسوی) در سال ۱۲۵۵ در تبریز بنا کرد. بوره بهدنبال آن بود که دارالفنونی تأسیس کند و ایرانیان را از هر قوم و مذهبی با علوم جدید و زبان فرانسوی آشنا کند. او تمام مخارج مدرسه را خودش میپرداخت. بعدها مدرسه دیگری در جلفای اصفهان توسط بوره تأسیس شد.
در سالهای سلطنت ناصر الدین شاه قاجار، با وجود اینکه مدرسه دارالفنون افتتاح شد، اما اقدامات آموزشی در همین حد باقی ماند و دانش آموزان دوره ابتدایی کماکان در مکتب خانهها آموزش میدیدند. اما از ابتدای سلطنت مظفر الدین شاه، به علت آشنا شدن بیشتر مردم با محیط فرنگستان و رواج افکار جمعی از ثروتمندان که ضمناً خود را جزو طبقه روشنفکر میدانستند به تأسیس مدارس ابتدایی و متوسطه اقدام کردند و در کار ایجاد مدارس نوین به سبک اروپایی پیشقدم شدند.
اینها همه جدا از تلاشهای میرزا حسن رشدیه از بنیانگذاران مدارس نوین برای ایجاد مدرسه در شهرهای تبریز، مشهد و تهران است.
- حسن رُشدیه:
میرزا حسن تبریزی (۱۳ تیر ۱۲۳۰ تبریز - ۱۸ آذر ۱۳۲۳ قم) مشهور به رُشدیه از پیشقدمان نهضت فرهنگی ایران در سده قبل بود. وی نخستین مؤسس مدارس جدید در تبریز و دومین مدرسه در تهران (بعد از دارالفنون) بود، او را پدر فرهنگ جدید ایران نامیدهاند.
او به بیروت لبنان رفت و در آن جا سبک نوین آموزش الفبا و دروس جدید مانند حساب و هندسه و تاریخ و جغرافیا را آموخت. سپس در تفلیس گرجستان مشغول به کار شد.
هنگام بازگشت ناصرالدین شاه از سفر فرنگ، رشدیه طرحهای آموزشی خود را ارائه کرد و شاه او را مأمور کرد که به ایران آمده و همین سبک را در شهرهای ایران راهاندازی کند.
- آشنایی با روش تدریس رشدیه:
از مقالات میرزا حسن رشدیه که در شمارهٔ سال سوم مجموعه معارف» نوشتهاست:
میدانید که امروز برای شما چه عید بزرگی است. امروز روزیست که شما از خرابه ندانی به شهر دانایی داخل شدهاید. تا دیروز ولگرد کوچهها بودید. امروز شاگرد مدرسه شدهاید.
میدانید مدرسه چه جایی است؟ مدرسه جای خداشناسی است، مدرسه جای تربیت و تعلیم است، همهٔ علما، همه وزرا، همه بزرگان از مدرسه بیرون آمدهاند. انشاالله سعی میکنید شما هم آدم بزرگ و یکی از بزرگان بشوید. تاریخ امروز را باید تا آخر عمرتان در یادتان نگه دارید که در روز پنجشنبه پنجم ربیعالاول، اول برج میزان ۱۳۰۴ وارد به مدرسه شدهاید…
- قدیمیترین مدرسه تاریخی ایران:
به گزارش میراث فرهنگی در سال ۸۴، مدرسه ای قدیمی در شهر تاریخی توس کشف شد که شباهت معماری آن با معماری دو دوره خوارزمشاهیان و مغول، تخمین دقیق تاریخ ساخت این مدرسه را غیرممکن ساختهاست. باستان شناسان احتمال میدهند این مدرسه قدیمیترین مدرسه تاریخی موجود در ایران باشد.
اگر این مدرسه در زمان خوارزمشاهیان ساخته شده باشد، میتوان نتیجه گرفت این مدرسه قدیمیترین معماری موجود یک مدرسه تاریخی در ایران خواهد بود. در حال حاضر مدرسه امامیه اصفهان قدیمیترین معماری موجود یک مدرسه در ایران است که ساخت آن به سال ۷۵۰۰ هجری قمری برمی گردد. در کاوشهای باستانی مختلف مدارس بسیار زیادی کشف شدهاست اما از هیچکدام از آنها معماری کاملی بدست نیامده است.
قدیمیترین مدرسه شناخته شده در ایران نظامیه خرگرد بوده که توسط اندره گدار فرانسوی کاوش شدهاست. کتیبه این مدرسه به سال ۴۵۰ هجری قمری در موزه ایران باستان قرار دارد اما معماری از آن بدست نیامده و کاملاً تخریب شدهاست.
پیشینه آموزش و پرورش در بروجرد:
پیشینه آموزش و پرورش در بروجرد به قرنها پیش و حضور علمای دینی در این شهر بازمیگردد، اما تاریخ ساخت مدارس به سبک امروزی به سال ۱۳۱۷ هجری قمری است.
اولین مدرسه شهر، آمینه نام داشت. بر اساس شواهد این مدرسه، اولین مدرسهای بود که در لرستان و به سبک نوین و با روش دارالفنون ایجاد شد.
در سال ۱۳۳۸ هجری قمری دومین مدرسه شهر بنام قوامیه و در سال ۱۳۰۰ خورشیدی مدرسه اتحادیه اعتضاد افتتاح شد.
اولین مدرسه دخترانه شهر بروجرد بنام مکتب البنات فاطمیه در سال ۱۳۰۳ خورشیدی و در کنار مدرسه جمالیه ساخته شد.
دبیرستان پهلوی که در سال ۱۳۱۵ خورشیدی در محوطه سربازخانه قدیمی بروجرد (خ حافظ جنوبی فعلی) افتتاح شد، یکی از قدیمی ترین مدارس نوین ایران است که دارای طراحی ترکیبی ایرانی - اروپایی است. در زمان افتتاح این مجتمع بزرگ، طبقه اول بنا، به عنوان دبیرستان پهلوی فعالیت یافت و طبقه دوم نیز محل استقرار اولین اداره فرهنگ (آموزش و پرورش) غرب کشور شاهنشاهی ایران شد.
ویژگی های یک کلاسی خوب:
- کلاسی که خوب آرایش و سازمان دهی شده باشد، محل خوبی برای درس دادن و یاد گرفتن می شود.
- چیدمان صندلی و نیمکتهای کلاس موثر بر نحوه و سبک تدریس.
- زیبا کردن محیط فیزیکی کلاس با گیاهان، تابلوها، فرش ها، پوسترها و غیره.
- وسایلی که مدام استفاده می شوند، در دسترس همه قرار گیرند. این کار باعث کاهش تاخیرها، مزاحمت ها و قاطی کردن می شود.
- جایی برای گذاشتن وسایل بچه ها تهیه شود مانند کمد و رختآویز و.
- روشنایی کافی توسط چراغ و تابش نور خورشید.
- وجود حرارت، نور و عایق مناسب صدا که روی بچه ها آثار مختلفی دارد و یادگیری شان را تغییر می دهد، در کلاس محیط های پر نور و کم نور داشته باشید و به بچه ها کمک کنید تا متناسب با دمای مورد نظرشان لباس بپوشند.
- دکوراسیون جذاب و زیبای کلاس که به بچه ها هیجان و انرژی برای یادگیری می دهد.
- سیستم آموزشی مناسب و به روز معلم در کلاس.
- و.
- روشهای ایجاد شادابی و نشاط در دانشآموزان:
۱. معلمین
۲. دانش آموزان
۳. محیط مدرسه
۴. برنامه ریزی
۵. انجمن اولیاء و مربیان
- معلم شاد و با روحیه:
معلم جو کلاس درس را تنظیم و برقرار می سازد.
چنانچه قرار باشد که روح دانش آموز پرورش و رشد یابد باید این روند از روح معلم آغاز شود و چنانچه روح معلم افسرده و ناتوان باشد، شانسی برای تقویت و مراقبت از روح دانش آموزان وجود نخواهد داشت.
هر معلم باید تلاش کند تا در خود توانایی کشف روش های جدید تدریس، ارتباط گیری و آموزش را به وجود آورد.
معلم باید بتواند بهترین روش ممکن برای کلاسداری اش را انتخاب کند.
او باید توانایی در کشف روشهای جدید، عدم وابستگی به یک روش و رد کردن سایر روشها را، داشته باشد.
- مدرسه شاد و امن:
مدرسه نیز خود از یک روح سرشار برخوردار است، این موضوع خیلی کم مورد توجه قرار می گیرد، و در عوض مدرسه به صورت یک ماشین و یا یک کارخانه شناخته شده است.
در مدرسه می توان به جای پرورش افرادی زود باور، ساده اندیشی، بی دقت، تقلید کننده و. انسانی متفکر، منطقی، اندیشمند، علت جو، هدفدار، خواهان حقیقت بار آورد.
کارهایی که کارکنان مدارس می توانند برای ایجاد مدرسه با نشاط و امن و شاد انجام دهند، عبارتند از:
۱. تشخیص اهمیت مطالب غیر کلامی و پرورش و تقویت بیان(قدرت گفتار) در دانش آموزان
۲. توجه به زیبایی محیط آموزشگاه و کلاسهای درس
۳. نقل داستانهایی درباره مدرسه
۴. برگزاری جشنها و مراسم مذهبی، ملی و خاص(مثل جشن قهرمانی یک دانش آموز ورزشکار)
۵. پرورش روح دانش آموزان از طریق ورزش و مراسمات مذهبی و.
۶. شناسایی علت ها به جای توبیخ کردنهای نامناسب.
- چگونه میتوان یک فضای شاداب و امن در مدارس ایجاد کرد؟
اولین گام در این راه، تغییرات جدی در دیدگاه ها و داشته های مدیران و مسوولان نظام آموزش و پرورش است چرا که در تعریف مدیریت به عنوان یک رشته علمی فرایند به کارگیری موثر و کارآمد منابع مادی و انسانی در برنامه ریزی و سازماندهی - بسیج منابع و امکانات و هدایت و کنترل است برای دستیابی به اهداف سازمانی و براساس نظام ارزشی مورد قبول صورت می گیرد.»
مدیر کارآمد و توانا وظیفه دارد با هماهنگی و اتخاذ تصمیمات پیش برنده ای که بر اساس مقررات و اصول پذیرفته شده در نظام ارزش های هر سازمان و اداره ای شکل می پذیرد، حیات مادی و معنوی سازمان و افرادش را حفظ و پیشرفته تر کند.
طبق این گفتهها، یک مدیر آموزشی، مسوولیتی بسیار اساسی و مهمتر بر عهده دارد، چرا که با روح و روان و جسم کودک و نوجوان سروکار دارد و پیشرفت و رشد جامعه و جوانان امروز و سرافرازی و اقتدار فردای آنان به حرف و شعار تنها پیش نمی رود.
در جهت موضوع شاداب سازی مدرسه را میتوان از ابعاد مختلف بررسی کرد، زیرا شاداب کردن محیط مدرسه باعث به وجود آمدن فضای مناسب و فضاسازی ظاهری در محیط آموزش می شود.
با نگاهی دقیقتر باید گفت که شاداب نمودن فقط جنبه ظاهری ندارد چون داشتن بهداشت روانی سالم نیازمند رعایت اصولی است که هم جنبه مادی و هم جنبه معنوی دارد و در واقع شاداب سازی را در ابعاد ظاهری و ابعاد معنوی جست و جو کرد که هر یک از این موارد شامل بررسی موضوعات و مواردی مهم است که با در نظر گرفتن آن ها مطمئنا می توانیم روح و روان و جسم و جان دانشآموز را شاد کنیم؛ چرا که نوجوان باید ابتدا از درون وجودش احساس شادمانی داشته باشد و این احساس شادمانی همان ایجاد رضایت از زندگی است که باید در تمام ابعاد وجودش رخنه کند.
- شاداب سازی درونی و معنوی در مدارس:
الف) تربیت معنوی و دینی (آشنایی با لطافت طبیعی و.)
بی تردید تربیت روحی و معنوی نوجوانان باید از آغاز حیات آنان مدنظر گرفته شود لیکن چون در سنین نوجوانی می خواهند هویت شخصی پیدا کنند کم کم از والدین خود جدایی بیشتری پیدا می کنند و وابستگی کمتری می یابند و همین امر باعث می شود هدایت معنوی ویژگی خاصی پیدا کند. آشنایی آنان با لطافت طبیعت (آب و هوا و آفتاب و کوه و دریا و. می تواند نشاط و شادابی را با ادراک طبیعت خداوندی به دست آورد به طوری که نوجوان با دیدن هر یک از ابعاد طبیعت حتی با دیدن یک گل احساس لذت و شادمانی کند.
ب) شرکت دادن نوجوان در فعالیت های گروهی
فعالیت های گروهی و جمعی نوجوانان جزء جدا ناپذیر از زندگی اجتماعی آنان به شمار می رود و اگر خوب هدایت شود می تواند آثار سازنده ای را در پی داشته باشد و در واقع می تواند احساس لذت درونی را برای او به وجود آورد.
ج) جذب مشارکت دانش آموزان در اداره مدارس. شکی نیست که یکی از وظایف مهم تربیتی مدیریت مدارس تشویق نوجوانان به مشارکت و تعاون در همه امور است و آنان می توانند با تدوین برنامه های مناسب به جلب مشارکت دانش آموزان در امور مختلف مدرسه اقدام کنند و این موضوع می تواند به احساس مفید بودن و دور شدن از انزوا و کسالت در نوجوانان کمک کند و خود یکی از موارد شاد زیستن است.
- شاداب سازی محیط مدارس:
یکی از شاخص های بهداشت روانی احساس رضایت، شادی و شادابی است، فردی که احساس می کند نیازهایش بدون برخورد با موانع در حال تامین است به زندگی خود امیدواری دارد و به درجه ای از رضایت درونی می رسد که همواره او را شاد نگه می دارد.
در این حالت فرد به زندگی دیگران علاقمند می شود و به آنها عشق می ورزد، احساس رضایت و شادی سبب پیدایش حاات روانی مختلفی می شود که دوستی، عشق، محبت، امیدواری، خوش بینی، مسرت، همراهی، همدلی و پذیرش از نمونه های آن است.
- شاداب سازی ظاهری در مدارس:
در این بخش اکثرا مواردی مورد توجه قرار می گیرد که قابل رویت و قابل لمس کردن باشد و در واقع اموری که لذت بصری ایجاد می کند یا دیدن فضا و محیط زیبا باعث ایجاد نشاط می شود مورد توجه قرار می گیرد.
1. فضاسازی و زیباسازی حیاط مدارس، از جمله دیوارها، سطح زمین، کاشت درخت و گل و گیاه گذاشتن نیمکت های رنگی و زیبا در حیاط مدرسه، تابلوی زیبای سر در مدرسه، دیوارهای تمیز و زیبا و تزیین شده با نقاشی های زیبا، نماسازی های مختلف.
2. زیباسازی مناسب ساختمان مدارس از جمله هماهنگی کاشی و سرامیک و سنگ - رنگ آمیزی در و دیوارها، پرده های زیبا جهت کلا س ها، زیباسازی راهروهای کلا س ها، دفتر معلمان، اتاق مشاوره و.
3. زیباسازی و تمیز بودن نمازخانه استفاده از خوشبوکننده ها، استفاده از نوشته ها و خطاطی های زیبا و استفاده از گلدان های زیبا، استفاده از فرش های زیبا و هماهنگ با پرده ها تمیز بودن و زیباسازی دستشویی ها و وضوخانه (حتما فضای وضوخانه از کاشی و سرامیک زیبا و تمیز استفاده گردد) محل آبخوری ها سنگ شده باشد و در وضوخانه ها از لوله کشی آب گرم استفاده شده باشد.
4. زیباسازی راهروها و ورودی ها با استفاده از گلدان های گل طبیعی و مصنوعی.
5. زیباسازی کتابخانه ها استفاده از کمدهای یکرنگ و یک مدل جهت نگهداری کتاب ها (ترجیحا استفاده از کمدهای چوبی زیبا) استفاده از گلدان های طبیعی در فضای کتابخانه، میز و صندلی های یک رنگ و زیبا، قفسه های زیبا جهت در دسترس قرار دادن مجلا ت و رومه ها.
6. تشویق دانش آموزان جهت آوردن گل و گیاه طبیعی و استفاده از آن در محیط کلاس ها.
7. پوشش ظاهری دانش آموزان، استفاده از روپوشهای خوش رنگ و شاد.
8. پوشش ظاهری معلمان، مدیر و معاونان که با رعایت تمامی موازین شرعی می توان از رنگ های شاد و رنگ های روشن استفاده کنند.
9. استفاده از قاریان با صوت و لحن زیبا در صبحگاه مدرسه (اگر به صورت زنده باشد بهتر است وگرنه از نوارهای مناسب می توان استفاده کرد.
10. ایجاد روابط انسانی مطلوب بین ارکان مدرسه
شرایط مطلوب کار موجب تقویت روحیه معلمان و افزایش میل و رغبت و علاقه آنان به کار و غرور و افتخارشان در مدرسه خواهد شد
11. استفاده از روشهای فعال تدریس. معلمانی که از روشهای فعال استفاده میکنند، کلاسهای شادتری دارند. مشارکت دانشآموزان در کلاس و آموختن آنها را از کسالت و بیحالی رها ساخته، شادابی و نشاط را تقویت میکند.
12. ایجاد رابطه دوستانه با نوجوانان و کودکان
13. معرفی الگوهای مناسب
14. تشویق کردن و ارزشگذاری برای ایجاد حس عزت و اعتماد به نفس و در نتیجه احساس لذت و شادی از فعالیت
15. آموزش روابط اجتماعی مناسب به دانشآموزان
16. توجه به معیارها و ملاکها و عوامل شادیآفرین در سنین مختلف. - در دوران کودکی، برآورده شدن احتیاجات اساسی جسمی و روانی عامل وجد و سرور است. - در دوران نوجوانی پذیرش از طرف اعضای خانواده و گروه همسالان و نیز ابراز موفقیت در کارهای شخصی و امور تحصیلی شادیآفرین است. - در جوانی و بزرگسالی، کسب مهارتهای لازم برای تصدی شغلی، پیشرفت در کار و تحصیل، موفقیت در کارهای هنری و ورزشی احساس وجد و مسرت را بهوجود میآورد.
- راه های ایجاد نشاط برای دانش آموزان:
1- تأسیس بانک جایزه و تشویق دانش آموزان با ارائه کارت امتیاز
2- برپایی جشن های شادی و مسابقات مختلف مثل جشن های مناسبتی عید، یلدا، جشن تکلیف، و حتی جشن های قهرمانی و موفقیت های علمی دانش آموزان و کارکنان مدرسه
3- تقویت و توسعه بازدیدهای علمی و تفریحی
4- تشکیل نمایشگاه های متعدد با مشارکت دانش آموزان از دست سازهای کارهای تحقیقی امور آموزشی و پرورشی
5- ورزش صبحگاهی به صورت دسته جمعی قبل از شروع کلاس، و اختصاص تایم های ورزشی برای دانشآموزان مستعد قالب تیم منتخب مدرسه در ورزشگاه های سطح شهر و تهیه امکانات و مکان هایی ورزشی در داخل مدرسه و خارج از مدرسه
6- دعوت از دانش آموزان موفق مدرسه جهت صحبت سر صف
7- تشویق و تقدیر از فعالیتهای کوچک و کم ارزش از نظر دیگران
8- زیبا و جذاب کردن محیط مدرسه و استفاده از رنگ های شادی آور در کلاس ها- سالن ها- دیوارهای حیاط
9- توجه به رعایت بهداشت فردی دانش آموزان
10- مشارکت مؤثر اولیای دانش آموزان در انجام امور مدرسه، حتی امکان دعوت برخی از اولیاء در روزهای خاص به حضور در کلاسهای درس، مراسمات مدرسه و. وجود دارد.
11- پرهیز از ایجاد تنش در مدرسه
12- پرهیز از تنبیه - توهین، سرزنش، تحقیر در مدرسه
13- اجرای روش های تدریس فعال با محوریت کلاسی با نشاط
14- نصب عکس دانش آموزان ممتاز در تابلوی اعلانات، رومه و حتی کتاب و مجلات.
15- توجه خاص به زنگ تفریح، تغذیه و تحرک دانش آموزان و توجه به زیبا سازی مدارس و وضعیت بهداشت محیط
16- نمایش فیلم و اسلاید در مدرسه و یا بردن آنها به سینما و تئاتر و موزه، پارک و اردوگاه و. برای مثال هیچ ایرادی ندارد که برخی از کلاس های درسی را در مکان هایی غیر از کلاس و مدرسه اجرا کرد. مثلا برای درس تاریخ به موزه رفت و.
17- تقویت فعالیت های هنری در مدرسه: گروه تئاتر- گروه سرود، انجمن شعر، گروه رومه دیواری و. برگزاری نمایشگاه دست سازه ها – آثار – نقاشی – شعر – خط – مسابقه قرآن بصورت گروهی و فردی.
- حضور فعال آموزگاران با نشاط همراه با ظاهری مناسب و آراسته
19- پرهیز از بی انضباطی و بی عدالتی در مدرسه
20- تقویت امید به آینده در دانش آموزان و استفاده از تابلو ها و پیام های بهداشتی شاد و شعر های شادی آفرین در محیط مدرسه
21- بررسی عوامل مؤثر در افت تحصیلی و ترک تحصیل دانش آموزان
22- تقویت احترام متقابل بین دانش آموزان و دیگر کارکنان مدرسه
23- تهیه کارت تبریک به مناسبت تولد هر یک از دانش آموزان و حتی آموزگاران
24- توزیع شیرینی به مناسبت های مختلف از جمله جشن ها و میلاد ائمه بین دانش آموزان
شاید در اولین نگاه احساس کنیم که انجام همه امور فوق در مدارس مستم پرداخت هزینه های سنگین باشد و مسلما در مدارس دولتی چنین امکانی وجود ندارد لیکن با کمی تامل به این نتیجه می رسیم که انجام بسیاری از این پیشنهادات فوق می تواند با درایت و مدیریت صحیح با حداقل بودجه و امکانات انجام شدنی باشد و به اشکال مختلف می توان شادابی و طراوت را به کودکان و نوجوانان این مرز و بوم هدیه دهیم و در نهایت جامعه شاد داشته باشیم که این خود باعث بروز و رشد استعدادها و خلا قیت ها در جوانان ما خواهد شد.
- مهمترین عامل نقش خانواده است، تربیت فرزند از اوان زندگی و ایجاد نشاط او و پیوند میان خانواده و مدرسه وتعامل این دو در ایجاد هماهنگی با هم می تواند روشی مؤثر برای ایجاد شادابی در فرزند پیدا و اجرا شود.
- از دیگر عوامل مهم نماز است، نماز عاملی است مهار کننده روح انسان و باعث آرامش قلب و جلوگیری از اضطراب و افسردگی در شخص میشود.
انجمن اولیاء و مربیان:
مدرسه اجتماع کوچکی است، که افراد را برای ورود به جامعه بزرگ تربیت میکند. از آنجایی که مدرسه جزئی از جامعه بزرگ است، بنابراین لازم است که افراد جامعه در کارها و فعالیتهای مدرسه نظارت داشته باشند. یکی از مهمترین روشهایی که مردم میتوانند از طریق آن با مدرسه همکاری کنند و نظرات و پیشنهادات خود را در ارتباط با چگونگی انجام امور آن اعلام نمایند، انجمن اولیاء و مربیان است. انجمن اولیاء و مربیان دلسوزترین جمعیتی است که از بین اولیاء دانشآموزان تشکیل میشود و بدون هیچ گونه مزد و چشمداشتی وقت خود را صرف انجام کارهای مدرسه میکند و بخصوص در زمینه مشکلات تربیتی کودکان با مربیان مدرسه همکاری نماید. وظیفه انجمن اولیاء و مربیان تلاش مستمر و همه جانبه در جهت برطرف کردن مشکلات عاطفی، روانی، تربیتی و آموزشی شاگردان و بهبود و ارتقاء سطح بهداشت روانی آنها است. علاوه بر این انجمن اولیاء و مربیان نقش بسیار مهمی در برقراری ارتباط صمیمانه بین مربیان مدارس و اولیاء دانشآموزان در زمینههای مختلف به ویژه مسایل آموزشی و تربیتی شاگردان دارد. این نوع ارتباط میتواند بسیار مفید و سازنده واقع شود و موجبات رشد و ترقی دانشآموزان و زمینه شکوفایی استعدادهای نهفته آنها را به خوبی فراهم نماید. متأسفانه در سالهای اخیر، روشهای نامناسب برخی از مدیران مدارس، شرایطی را ایجاد کرده و تا حدود زیادی وظایف انجمن تغییر شکل یافته و باعث شده است که اولیاء دانشآموزان نسبت به عضویت در این انجمن رغبت چندانی از خود نشان ندهند.
اگر مساعدت و همکاری افراد و تلاشهای انجمن اولیاء و مربیان در کارهایی غیر از مسایل مالی بکار گرفته شود، قطعاً اعتماد و اطمینان مردم نسبت به این انجمن جلب خواهد شد و افراد دارای صلاحیت با میل و رغبت در آن حضور پیدا خواهند کرد. مدیران محترم و دلسوز مدارس باید تلاش کنند، که این انجمن به وظیفه اصلی خود که همان همکاری با مربیان در زمینه تربیت کودکان و نوجوانان است، بپردازد و آنچنان در مسایل مالی مدرسه غرق نگردد، که وظیفه اصلی خود را فراموش کند.
منابع مقاله:
- بررسی اقلیمی ابنیه سنتی ایران، وحید قبادیان، تهران: دانشگاه تهران، مؤسسه انتشارات، ۱۳۷۷
- "دستور زبان طراحی محیطهای یادگیری مفاهیم و تجربه ها"، حامد کامل نیا، چاپ دوم، تهران: سبحان نور، ۱۳۸۵.
- دفتر امور ن، (1385)، آشنایی با مهارتها و شیوههای بهره یابی از امکانات آموزشی، فرهنگی، ورزشی
- مرآتی، کیانوش(1382)، به شادی همی دار تن را جوان»، ماهنامه پیوند، شماره 289،
- صباغیان، زهرا(1384)، مدرسه وتقویت نشاط و امید به زندگی»، ماهنامه پیوند، انجمن اولیا و مربیان، شماره 309، 310، 311،
- غفاری چمستان، صفیه(1385)، راهکارهای مناسب جهت ایجاد آرامش در زندگی»، ماهنامه تربیت، سال 22، شماره6،.
- کاکیا، لیدا(1385)، آرامش و نقش آن در زندگی، ارتباط پیوند، همدلی و آرامش»، ماهنامه تربیت، سال21، شماره8،
- محمودیان، طاهره(1383)، شادابی و نشاط خانواده و تأثیر آن بر فرزندان»، ماهنامه تربیت، سال20، شماره 1،
- ترکمان، پری منظر(1385)، مدرسه، مدرسه است»، رشد مشاور مدرسه، دوره یکم، شماره3
- قلی زاده، آذر (۱۳۸۱): جامعه شناسی آموزش و پرورش، چاپ دوم، انتشارات محتشم: کاشان.
- برش نورد، مهدی،(۱۳۶۹)، اصول و مبانی آموزش و پرورش، جزوه درسی، دانشگاه آزاد واحد رشت.
- پور علیرضا توتکله ، علی (۱۳۸۸): نقش خانواده ، مدرسه و جامعه در بهداشت روانی»، مجله اطلاعات علمی، شماره ۳۵۸.
آقای شهردار
- (این یک داستان است - تقدیم به شهید مهدی باکری)
هر روز صبح، قبل از طلوع آفتاب، از خانه بیرون میزدم تا با پای پیاده بتوانم سر وقت به اداره برسم. کارمند فنی یکی از سازمانهای دولتی بودم. فاصلهٔ خانهام تا اداره، با پای پیاده حدود نیم ساعت بود.
همین که پا از خانه بیرون گذاشتم، سوزش هوای سرد، صورتم را آزرد. خودم را جمع کردم. شال گردنم را دور گردنم محکم تر کردم. کلاه پشمی ام را تا پسِ گردنم پایین کشیدم. دستهایم را که با دستکش پوشانده بودم از شدت سرما، داخل جیبهای بغل کاپشنم چپاندم.
چاره ای نداشتم، باید سرما را تا رسیدن به محل کار تحمل می کردم. چندان پساندازی از حقوقام باقی نمیماند که بتوانم هر روز با تاکسی به محل کار بروم؛ به ناچار برای صرفه جویی در مخارج روزمره، بیشتر روزها را با پای پیاده به اداره میرفتم.
سر کوچه که رسیدم، به جوانی سی و چند ساله، قد بلند و چهارشانه با موهای جو گندمی برخوردم. از روبرو طرف من میآمد. قامتی راسخ و رشید داشت با چشمانی نافذ و صورتی نورانی و لبخند بر صورت.
با عجله از کنار هم گذشتیم. آشنا به نظرم آمد. یک لحظه به یاد مهندس باکری افتادم. خیلی شبیه او بود.
مهدی را بعد از پایان دانشکده، دیگر ندیده بودم اما کاملأ به یاد داشتم. من به استخدام دولت درآمده بودم. به عنوان ناظر فنی، پروژه های عمرانی را نظارت داشتم. مهدی هم شهردار ارومیه شده بود. به نظرم نمی توانست این جوان مهدی باشد. شهردار که راننده و ماشین دارد، با پای پیاده و صبح به این زودی، اینجا چکار دارد؟!. با این حال برگشتم و از پشت سر نگاهش کردم. با شک و دو دلی، بی اختیار صدا زدم: آقا مهدی!»
جوان ایستاد و به عقباش نگاهی انداخت و دنبال کسی که صدایش کرده بود، گشت.
باور نکردنی بود، خودش بود. چند قدمی به طرفش رفتم و او هم به من نزدیک شد. شوق و ذوق زدگی دیدار مهدی بعد از چندین سال دستپاچهام کرده بود. نمی دانستم از بهت دیدار و ابهت او بود که زبانم بند آمده بود یا از شدت سرما. بریده بریده و با لکنت پرسیدم: خودتی مهدی؟!»
- قهرمانی؟!
تبسمی بر لبم نشست و با ذوقی که آقای شهردار من را شناخته بود، جواب دادم: آره، خودمم، غلامرضا! شما کجا، اینجا کجا؟!»
لبخندی تحویلم داد و گفت: به شهرداری میروم. دارد دیر میشود!
نگاهی به سر تا پایش انداختم. اورکت نظامی رنگ و رو رفته ای به تن پوشیده و صورت اش از شدت سرما سرخ شده بود. دست های بی دستکشاش را به هم میمالید و این پا و آن پا میکرد.
پرسیدم: چرا با پای پیاده؟ شنیدم که شهردار شدی!؟ راننده؟ ماشین؟! خبری نیست؟!
بخار گرم دهانش را به دستان یخ زده اش، ها کرد و جواب داد: ماشین که هست اما می خواهم مثل رزمنده هایی که در جبهه بدون هیچ وسیله ی گرمایشی و با پای پیاده ده ها کیلومتر پیاده راه می روند تا عملیاتی رو انجام بدهند و از من و تو دفاع کنند، باشم و با پای پیاده به شهرداری میروم تا از سرما بلرزم و پاهایم به سختی پیاده روی عادت کنند اما پشت میزنشینی و تکبر جاه و مقام بر من غلبه نکند.
از خلوص نیت و بی ادعا بودنش، مبهوت مانده بودم. دستی بر شانه ام زد و با لبخند گفت: شرمنده! عجله دارم باید سر وقت به شهرداری برسم!. وقت کردی سری به ما بزن»
و رفت.
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
کفش های چرم سیاه رنگ را از پای مرد بیرون کشید و شروع به واکس زدن کرد. مرد به سیگارِ برگاش پک عمیقی زد و کفاش قطرات اشک گونه های از سرما یخ زدهاش را گرم کرد؛ وقتی چشماش به مارک کفش های مرد افتاد. کفش بلّا!
تا پارسال مرد کفاش یکی از کارگران کارخانهٔ کفش بلّا بود. اما بخاطر واردات بی رویه، ورشکست و تعطیل شد. او هم از کارخانه اخراج.
با حسرت کفش ها را جلوی پای مرد، جفت کرد و گفت: خدمت شما آقا!
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
″اوس(استاد) عزیز″ پُکی به سیگارِ لایِ انگشتانش زد و کنار پنجره رفت. پرده را کنار زد و به خیابان نگاهی انداخت.
نمنم بارانِ بهاری، عابرین را مجبور کرده بود که چتر بر سرِ خود بگیرند. عده ای هم که چتر نداشتند در کنار ساختمان هایِ بلند راه میرفتند که کمتر خیس شوند و تعدادی هم با قبول دست پر لطف و برکت باران، عاشقانه زیر نمنم باران قدم برمیداشتند.
- بزار یه خورده هوایِ اتاق عوض بشه.
و با گفتن این حرفها، ″اوسعزیز″ پنجره را باز کرد. موجِ خنک و مطبوعی از هوای بیرون، وارد اتاق شد.
″اوسعزیز″ پکی دیگر به سیگارش زد و بعد بقیهاش را داخل زیر سیگاریِ روی طاقچه له کرد. در حالی که دود سیگارش را از بینی خارج کرد، کنار ″فاطمهخانم″(همسرش) نشست و دستی بر روی موهای سیاه و ژولیده اش کشید و گفت: هوایه خوبیه! نه!؟
″فاطمهخانم″ توانایی تکلم نداشت. با اشارهٔ چشماناش، به شوهرش پاسخ داد.
″اوسعزیز″ دستی به سبیل کلفت و خوش فرماش آورد و باز گفت: نخواستم هوایِ به این خوبی رو برای تو خراب کنم! حیفِ این هوا نیس که با دود سیگار خراب شه؟!
و ″فاطمهخانم″ دوباره با چشمان زیبا اما بیروحاش جواباش را داد.
″اوسعزیز″ سالها بود به این روش پرسش و پاسخ عادت داشت. دقیقأ شش سال بود که ″فاطمهخانم″ سکته کرده و از سر به پایین فلج شده بود و ″اوسعزیز″ هم عاشقانه از او مراقبت میکرد. لباسهایش را عوض میکرد. حمام میبرد. غذا میپخت و با حوصله به همسرش میداد. گاهی که حوصله هم داشت، ناخنهایش را لاک، میزد. موهایش را شانه میکرد و صورتاش را سرخآب، سفید آب میکرد. خلاصه دیگه تموم وقت و غم و هم ″اوسعزیز″ فقط عشقاش، فاطمه خانم شده بود.
سردی هوا سرِ طاس و از مویِ ″اوسعزیز″ را اذیت میکرد و اما بخاطر همسرش پنجره رو باز گذاشت. پتو را روی ″فاطمه خانوم″ کشید و خودش کنارش، روی تخت نشست. ″اوسعزیز″ به یادِ روزهای خوشِ گذشته افتاد. به یاد روزی که آخرین بار، همراه ″فاطمه خانم″ برای زیارت ″شاهعبدالعظیم″ رفتند. انگار قرار نیست دیگر آن روزها تکرار بشود. چند سال است که همسرش منتظره که خدا، مرگ را به او ارزانی بدهد. حتی خودش بر خلاف میل باطنیاش، آرزو دارد که خدا این هدیه را به همسرش بدهد تا که از این نوع زندگی پر رنج و مشقت رها گردد. در همین افکار و خیالات، یک دفعه با صدای در، از جا پرید و رفت در را باز کرد. ″حمید″ پشت در بود.
- بهبه! سلام حمید جان! خوبی پسرم؟! بیا تو عزیزم. بفرما!
″حمید″ پسر همسایهٔ قدیمیِ آنها بود که شش سال میشد که از هم دور شده بودند. بعد از سکتهٔ ″فاطمه خانم″، ″اوسعزیز″ ترجیح داده بود که به جای خانهٔ بزرگ و ویلایی به یک آپارتمان کوچک و جمع و جور بروند.
″حمید″ تقریبأ هر روز به دیدن آنها میآمد و ساعتی در کنارشان بود و اگر کار یا خریدی داشتند انجام میداد بعد میرفت. دیدار و ملاقات ″حمید″ برای ″اوسعزیز″ هم اهمیت پیدا کرده بود. اگر روزی نمیآمد، شب خواب به چشمان ″اوسعزیز″ نمینشست.
″حمید″ طبق معمول هر روز ″اوسعزیز″ را در نظافت و مرتب کردن خانه کمک کرد و بعد از کمی استراحت از آنها خداحافظی کرد و رفت.
دوباره ″اوسعزیز″ با ″فاطمه خانم″ تنها ماند. سیگاری روشن کرد و با لبهای قهوهای رنگاش پک عمیقی به آن زد. باورش شده بود که سیگار غم و اندوهاش را کاهش میدهد.
با صدای آه و نالهٔ همسرش، توجهاش به او جلب شد و خودش را به او رساند. کنارش نشست و سرش را به معنایِ چیه؟ تکان داد.
- تشنته؟!
با هر حرکت چشمان همسرش، خواسته و منظورش را درک میکرد. از جا بلند شد و سراغ یخچال رفت و پارچِ آب را بیرون آورد و لیوانی پر کرد و به آرامی به او داد.
•••••
نزدیک سحر بود و ″اوسعزیز″ هنوز در رختخواباش بیدار بود. نگاهی به ساعت روی دیوار انداخت. به زور عقربه هایش قابل تشخیص بود. ساعت چهار و نیم بود. دستش را تکیهگاه گردنش کرد و به سقف نگاهاش را دوخت. روی سقف را ترکهای ریز و درشت پوشانده بوده، اما به آنها توجهای نداشت، بلکه در فکر و خیالات خود غرق بود. به یاد گذشتههای دور افتاد. زمانی که برای نخستین بار همسرش را دید و دل به مهرش بسته بود.
از رختخواب بلند شد و سراغ پاکت سیگارش رفت. فندکاش را از روی میز تلفن برداشت و سیگاری روشن کرد و به رختخواب برگشت. دیگر سیگار هم توهمات و افکار مشوشاش را آرام نمیکرد. فکرهای گوناگون به ذهناش خطور میکرد. بدون اینکه به سیگارش پک بزند، سیگار میسوخت و ذره ذره از خاکستر آتشیناش بر روی پتو میافتاد و غافل از آن در افکار خود غوطهور بود.
با برخاستن بویِ پتویِ سوخته، ″اوسعزیز″ از خیالات پرید و دستپاچه با کف دست، قسمت سوختهٔ پتو را خاموش کرد.
بیخیال سیگار شد و پتو را روی خود کشید و خوابید. چشمانش هنوز گرم نوازش خواب نشده بود که با صدایِ ناله های ″فاطمه خانم″ از جا برخواست. به طرف همسرش رفت.
دست سفید و بیرمق همسرش را در دستاناش گرفت و پرسید: کجات درد میکنه عزیزم؟!
صورتاش همچون برف، سفید و سرد شده بود. چشمانِ کم سویش که هر شب با اشک میبست، درشت و گشاد شده بود.
حالت صورتش از وضعیت وخیم درونش حکایت میکرد. ″اوسعزیز″ با ترسی که به درونش راه پیدا کرده بود، سریع سراغ داروهایش رفت. چند قرص و کپسول مختلف به خوردِ همسرش داد به این امید که معجزه ای بشود و حال وخیماش، تسکین یابد.
از وضع و احوالش، سردرگم و دیوانه شده بود. کاری از دستاش بر نمی آمد و همسرش از درد در عذاب بود. عاجز از هر کاری، کنار عزیزش نشست. روایت چشماناش، حکایت مرگ و رفتن بود. همسرش را در آغوش گرفت و به سینه میفشرد. نگاهش را به چشمان معشوقاش دوخته بود. چشمان پر از اشک ″فاطمه خانم″ خانهٔ مرگ شده بود.
″فاطمه خانم″ با چشمانش از شوهرش خداحافظی کرد و آرام و سرخوش در آغوش یارِ با وفایش آرام گرفت.
•••••
در مراسمِ خاکسپاری، بعد از رفتن همهٔ حاضرین، ″آقا رسول″ پدر ″حمید″، ″اوسعزیز″ را از روی قبر بلند کرد و با خود برد و سوار بر ماشین کرد و رفتند.
هرچند همهٔ اطرافیان با ابراز تأسف و ناراحتی، خود را در غمِ ″اوسعزیز″ شریک میدانستند اما غم و غصهٔ درگذشت ″فاطمه خانم″ بر او بسیار سخت و جانگداز بود.
•••••
سیگارها یکی بعد از دیگری دود میشد اما غم و غصهٔ ″اوسعزیز″ همچنان پا بر جا بود. خیالات و خاطرات ″فاطمه خانم″ لحظه ای او را تنها نگذاشته بود.
از غمِ از دست دادن یار و همدم زندگی اش، بسیار بر او سخت رفته بود. هر لحظه همسرش را پیش رویش میدید که دستاش را به طرفش گرفته و او را صدا میزند.
غروب لباس پوشید و آرام و با وقار به طرف پارکِ محله رفت. کمتر از پنج دقیقه با خانهاش فاصله داشت. پارکی خلوت و دنج که بیشتر بچهها در آن به فوتبال میپرداختند.
″اوسعزیز″ بر روی یکی از نیمکتهای سیمانی که دور از هیاهوی بچهها بود، نشست و عصایش را تکیهگاه چانهاش کرد و به فکر فرو رفت.
قلب کوچک و خسته و شکسته اش طاقت و تحمل غم از دست دادن همسرش را نداشت. احساس کرختی در پشت گردناش میکرد. سمت چپ سینه اش تیر میکشید. ″فاطمه خانم″ کنارش بر روی نیمکت نشست و با لبخندی که شش سال میشد از روی صورتش محو شده بود، گفت: پیرمرد! نمیگی میچایی که دم غروب زدی بیرون؟!
″اوسعزیز″ مست از لبخند همسرش، بدون اینکه جوابی بدهد عاشقانه به تماشایش ادامه داد.
ساعتی دو نفری آنجا نشستند و بعد هر دو دست در دست هم از روی نیمکت برخواستند و رفتند.
•••••
از آن پس هر وقت ″حمید″ به درِ خانهٔ ″اوس عزیز″ میرفت، کسی در را به رویش باز نمیکرد.
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
- با سپاس از اوس عزیز که خیلی مرد بود!
داستانهایی با تاریخ مصرف

عنوان داستان : چهار داستان مینیمال
نویسنده داستان : سعید فلاحی
---------------------
کت و شلوار
---------------------
مجری تلویزیون با ژست همیشگیاش، شروع به سخن راندن کرد: و توجه شما را گزارشی از اعتصاب کارگران نساجی بروجرد در پی عدم پرداخت هفت ماه حقوقشان جلب میکنم».
و تلویزیون گزارش را پخش کرد.
پشت صحنه، یکی از عوامل از مجری پرسید: مبارک باشه! کت و شلوار نو خریدی؟!»
- آره دوخت ایتالیاس! پارچه اش پشمِ نیوزیلنده و آسترش ابریشم ترکیه. حدود دو و نیم برام آب خورده!»
----------------------
کفاش
----------------------
کفش های چرم سیاه رنگ را از پای مرد بیرون کشید و شروع به واکس زدن کرد. مرد به سیگارِ برگاش پک عمیقی زد و کفاش قطرات اشک گونه های از سرما یخ زدهاش را گرم کرد؛ وقتی چشماش به مارک کفش های مرد افتاد. کفش بلّا!
تا پارسال مرد کفاش یکی از کارگران کارخانهٔ کفش بلّا بود. اما بخاطر واردات بی رویه، ورشکست و تعطیل شد. او هم از کارخانه اخراج.
با حسرت کفش ها را جلوی پای مرد، جفت کرد و گفت: خدمت شما!
----------------------------
Made In Iran
---------------------------
کارگاه چادر مسافرت دوزی راه انداخته بود و امیدوار بود که ماهانه دهها چادر را بتواند به فروش برساند. اما در طول یک ماه از آغاز کارش هنوز حتی یک چادر را نتوانسته بود به فروش برساند.
هیچ فروشگاهی حاضر به پذیرش تولیدات او نبود تا اینکه یک روز صاحب فروشگاهی به او گفته بود: تو که لب مرز زندگی میکنی اگه بتونی برام چادرهای ایتالیایی بیاری، همه رو میخرم!
فردا وقتی وارد کارگاه کوچکاش شد، شروع به کندن مارکهای Made In Iran کرد و مارکهای itali را روی آنها دوخت.
تمام چادرهای مسافرتی تولید شده را همان رو بفروش رساند.
----------------------------------
ک مثل کارخانه
----------------------------------
معلم شروع به درس دادن حرف ک» کرد.
بر روی تخته سیاه، سر مشق بچهها را نوشت:
پدر کار میکند.»
پدر در کارخانه کار میکند.»
احمد اشک در چشمهایش حلقه بست. به پنجرۀ کلاس خیره شد و با صدایی خفه گفت: کارخانه تعطیل شد! پدر از کار بی کار شد».
نقد این داستان از : احسان رضایی
داستان نوشتن دربارۀ مشکلات و مسایل روز، معمولاً در همان زمان نگارش مخاطبهای بسیاری را با نویسنده همراه میکند؛ اما یک مشکل اساسی هم دارد. اینکه چون معمولاً مخاطب روز اشارات پنهانی یا فرامتنی این متنها را درک میکند، نویسنده دیگر نیازی به توضیح آنها و ساختن فضایی برای نشان دادن آنها نمیبیند. اینطوری ممکن است نویسنده عادت کند تا فقط طوری بنویسد که مخاطبان همان دوره با متن ارتباط بگیرند و به دنبال جلب رضایت آنها برود و همین، باعث محدود شدن آن متن به یک بازۀ زمانی مشخص میشود. یعنی در آینده احتمالی، افراد دیگری که از مناسبات آن دورۀ خاص بیخبر بودهاند نمیتوانند معنای متن را بفهمند. بگذارید برای رساندن منظورم دو حکایت از رساله دلگشا»ی عبید زاکانی نقل کنم که شخصیتهای هر دو حکایت مشابه هستند: سلطان محمود قزوین و طلخک، مسخرۀ دربار او (که ظاهراً اسم دلقک» از نام او وارد زبان فارسی شده). حکایت اول:
سلطان محمود روزی در غضب بود. طلخک خواست که او را از آن ملالت برون آرد. گفت: ای سلطان نام پدرت چه بود؟» سلطان برنجید و روی بگردانید. طلخک باز رفت و همچنین سؤال کرد. سلطان گفت: مردکِ قلتبان! تو با آن سگ چه کار داری؟» گفت: نام پدرت معلوم شد، نام پدرِ پدرت چون بود؟» سلطان بخندید.
این حکایتی است که ما معنای متن و روابط آنها را میفهمیم و مثل خوانندگان هفتصد سال پیش کتاب، از خواندنش لذت میبریم. حالا مقایسه کنید با حکایت دوم:
طلخک درازگوشی چند داشت. روزی سلطان محمود گفت درازگوشان او را به لاغ گیرند، تا خود چه خواهد گفتن. بگرفتند. او سخت برنجید. پیش سلطان آمد تا شکایت کند. سلطان فرمود که او را راه ندهند. چون راه نیافت، در زیر دریچهای رفت که سلطان نشسته بود و فریاد کرد. سلطان گفت او را بگویید که امروز بار نیست. بگفتند. گفت: قلتبانی را که بار نباشد، خر مردم چرا به لاغ گیرد؟»
اینجا باید بدانیم که لاغ گرفتن» الاغ و بار دادن» یعنی چی، تا متوجه روابط شخصیتها و در نهایت معنای حکایت شویم. در مورد داستاننویسی با مسایل روز هم همینطور است. در میان متنهای دهه چهل و پنجاه شمسی، انبوهی از داستانهایی است که ما امروزه از خواندنش لذتی نمیبریم، چون نویسنده برای خوانندگانی در زمانۀ خودش نوشته بوده. اما داستانهایی هم هستند که طوری فضاسازی و شخصیتپردازی کردهاند که بعد از گذشت نیم قرن، ما خودمان را کاملاً در آن محیط و فضای داستان حس میکنیم و متوجه روابط شخصیتها و فضای داستان میشویم. چنین داستانهایی ماندگار هستند.
منتقد : احسان رضایی
متولد ۱۳۵۶ تهران، داستاننویس و منتقد ادبی. پزشکی خوانده است، ولی اغلب او را به مطالبش در هفتهنامه همشهری جوان» میشناسند. در نشریات دیگر مثل همشهری داستان» یا کرگدن» هم مینویسد. مجری-کارشناس برنامههای تلویزیونی و رادیویی مختلف دربارۀ کتاب (کتاب باز، کاغذ رنگی، الف، شهر قصه) بوده. تألیفاتش در زمینه تاریخ و ادبیات است.
″اوس(استاد) عزیز″ پُکی به سیگارِ لایِ انگشتانش زد و کنار پنجره رفت. پرده را کنار زد و به خیابان نگاهی انداخت.
نمنم بارانِ بهاری، مردمِ عابر را مجبور کرده بود که چتر بر سرِ خود بگیرند. عده ای هم که چتر نداشتند در کنار ساختمان هایِ بلند راه میرفتند که کمتر خیس شوند و تعدادی هم با قبول دست پر لطف و برکت باران، عاشقانه زیر نمنم باران قدم برمیداشتند.
- بزار یه خورده هوایِ اتاق عوض بشه.
و با گفتن این حرفها، ″اوس عزیز″ پنجره را باز کرد. همراه با صدای خشک و گوش خراش باز شدن پنجرهٔ آهنی، زنگ زده، موجِ خنک و مطبوعی از هوای بیرون، وارد اتاق شد.
″اوس عزیز″ پکی دیگر به سیگارش زد و بعد بقیهاش را داخل زیر سیگاریِ روی طاقچه له کرد. دود ضعیف و ملایمی از ته ماندهٔ سیگار له شده در هوا به رقص در آمد و با ناز و به ظرافت خود را بالا کشید و چند ثانیه بعد محو و ناپیدا شد. ″اوس عزیز″ در حالی که دود سیگارش را از بینی خارج میکرد، کنارِ ″فاطمه خانم″(همسرش) نشست. با لبخندی بر لب، دستی بر روی موهای سیاه و ژولیده اش کشید و گفت: هوایه خوبیه! نه!؟
″فاطمه خانم″ با اشارهٔ چشمان اش، به شوهرش پاسخ داد.
″اوس عزیز″ دستی به سبیل کلفت و خوش فرماش آورد و باز گفت: نخواستم هوایِ به این خوبی رو برات خراب کنم! حیفِ این هوا نیس که با دود سیگار خراب شه؟!
و ″فاطمه خانم″ دوباره با چشمان زیبا اما بیروحاش جواباش را داد. مدتها بود که چشماناش وظیفهٔ زبانش را بر عهده گرفته بود!.
″اوس عزیز″ سالها بود به این روش پرسش و پاسخ عادت داشت. دقیقأ شش سال بود که ″فاطمه خانم″ سکته کرده و از سر به پایین فلج شده بود و دیگر توانایی سخن گفتن، نداشت. طی این سالها ″اوس عزیز″ هم عاشقانه، بدون گله و خستگی، از او مراقبت و تیمار میکرد. لباسهایش را عوض میکرد. حمام میبُرد. برایش موسیقی میگذاشت و گاهأ اگر دل و دماغی هم داشت، برای همسرش آواز سر میداد. نهار و شام میپخت و با حوصله به همسرش میداد. هفته ای یکبار در هر عصر جمعه، ناخنهای دست و پایش را با ناخنگیر کوتاه میکرد و اگر حوصله اش را داشت، ناخن های بی رنگاش را لاک، میزد. دو سه روز، یکبار موهایش را شانه میکرد و صورتاش را سرخآب، سفید آب میکرد. شب های پنجشنبه بلااستثنا او را به رستوران میبرد و شام را بیرون میخوردند. همیشه برای همسرش سوپ سفارش میداد. خلاصه چند سالی میشد که تمام وقت و غم و هم ″اوس عزیز″ فقط عشقاش، فاطمه خانم شده بود. عشق به او آموخته بود که صبور باشد. برای اوس عزیز عشقِ فاطمه خانم، بهاری بود که هیچوقت پاییز نمی شد.
سردی هوا سرِ طاس و از مویِ ″اوس عزیز″ را اذیت میکرد و اما بخاطر همسرش پنجره را باز گذاشت. پتو را روی ″فاطمه خانوم″ کشید و خودش کنارش، روی تخت نشست. ″اوس عزیز″ به یادِ روزهای خوشِ گذشته افتاد. به یاد روزی که آخرین بار، همراه ″فاطمه خانم″ برای زیارت ″شاه عبدالعظیم″ رفتند. انگار قرار نیست آن روزها دیگر بار تکرار بشود. چند سال است که همسرش منتظر است که خدا، مرگ را به او ارزانی بدهد. حتی خودش بر خلاف میل باطنیاش، آرزو دارد که خدا این هدیه را به همسرش بدهد تا که از این نوع زندگی پر رنج و مشقت رها گردد. دیگر تحمل غم و غصه خوردن همسرش را نداشت. هر روز جلوی چشمانش ضعیف تر و نحیف تر از روز گذشته میشد. این ماه نسبت به ماهِ قبل حدود چهار کیلو وزن کم کرده بود.
در همین افکار و خیالات، با صدای زنگِ در، یک مرتبه از جا پرید و رفت در را باز کرد. ″حمید″ پشت در بود.
- بهبه! سلام حمید جان! خوبی پسرم؟! بیا تو عزیزم. بفرما!
″حمید″ پسر همسایهٔ قدیمیِ آنها بود که شش سال میشد که از هم دور شده بودند. بعد از سکتهٔ ″فاطمه خانم″، ″اوس عزیز″ ترجیح داده بود که به جای خانهٔ بزرگ و ویلایی به یک آپارتمان کوچک و جمع و جور بروند. ″اوس عزیز″ حاضر نبود برای همسرش پرستار بگیرد و دوست داشت خودش شخصأ کارهای او را انجام بدهد. و به نظرش نظافت و مرتب کردنِ خانهٔ آپارتمانیِ نقلی، راحت تر از یک خانهٔ ویلایی و بزرگ بود.
″حمید″ تقریبأ هر روز به دیدن آنها میآمد و ساعتی در کنارشان بود و اگر کار یا خریدی داشتند انجام میداد، بعد میرفت. دیدار و ملاقات ″حمید″ برای ″اوس عزیز″ هم اهمیت پیدا کرده بود. اگر روزی نمیآمد، شب خواب به چشمان ″اوس عزیز″ نمینشست.
″حمید″ طبق معمول هر روز ″اوس عزیز″ را در نظافت و مرتب کردن خانه کمک کرد و بعد از کمی استراحت از آنها خداحافظی کرد و رفت. با رفتنِ حمید، دوباره ″اوس عزیز″ با ″فاطمه خانم″ تنها ماند. غمی سنگین بر سینه اش نشست و بغضی غریب راهِ گلویش را گرفت. سیگاری روشن کرد و با لبهای قهوهای رنگاش پک عمیقی به آن زد. باورش شده بود که سیگار غم و اندوهاش را کاهش میدهد. اما این تنها یک خوشخیالی محض بود. هرگز با کشیدنش آرامش نیافته بود، تنها برای دقایقی به فراموشی دست مییافت.
با صدای آه و نالهٔ همسرش، توجهاش به او جلب شد و خودش را به او رساند. کنارش نشست و سرش را به معنایِ چیه؟ تکان داد.
- تشنته؟!
با هر حرکت چشمان همسرش، خواسته و منظورش را درک میکرد. از جا بلند شد و سراغ یخچال رفت و پارچِ آب را بیرون آورد و لیوانی پر کرد و به آرامی به او داد.
•••••
نزدیک سحر بود و ″اوس عزیز″ هنوز در رختخواباش بیدار بود و غلط میخورد. گاهی گردن و شانه هایش را می خواراند و گاهی پاهایش را تکان میداد. نگاهی به ساعت روی دیوار انداخت. به زور عقربه هایش قابل تشخیص بود. ساعت چهار و نیم بود. دستش را تکیهگاه گردنش کرد و به سقف نگاهاش را دوخت. با انگشتان پاهایش بازی میکرد. روی سقف را ترکهای ریز و درشت پوشانده بوده، اما به آنها توجهای نداشت، بلکه در فکر و خیالات خود غرق بود. خیالی جز روزهای شیرینِ سلامتی همسرش در ذهن نداشت. آرزو داشت همسرش بهبودی بیابد تا دوباره آن روزهای شاد و شیرین متولد شوند. به یاد گذشتههای دور افتاد. زمانی که برای نخستین بار همسرش را دید و دل به مهرش بسته بود. دخترکی خجالتی با چادری گُلگلی با حیایی پیدا در صورت و چهره اش. آن حیا و شرم را هنوز در چشمان و چهرهٔ همسرش میدید.
آهی بلند از عمق سینه کشید و از رختخواب برخواست و سراغ پاکت سیگارش رفت. گاهی آدمی همهٔ دلتنگی هایش را در یک آه خلاصه می کند. و اوس عزیز بعد از وفات فاطمه خانم بارها این آه را سر کشیده بود. در وجودش یک حسرت همیشگی ریشه دوانده بود که تنها با اندیشه به یادِ مهربان معشوقهٔ سفر کرده اش، از بین میرفت.
سیگارهایش رو به اتمام بود. فندکاش را از روی میز تلفن برداشت و سیگار را به آتش کشید و با سیگارِ روشن، به رختخواب برگشت. دیگر سیگار هم توهمات و افکار مشوشاش را آرام نمیکرد. فکرهای گوناگون به ذهناش خطور میکرد. از تنِ علیل همسرش گرفته تا قسطهای عقب افتادهٔ وام معیشتی بازنشستگان و اینکه فرزندی ندارند در این دوران سخت و تنهایی، عصای دستشان بشود. یادش افتاد که سالهاست به سرِ قبر پدر و مادرش نرفته است. دلتنگشان شد. در دل فاتحهای برای هر دویشان فرستاد و با خود عهد بست که هفتهٔ آینده به اتفاق فاطمه خانم به روستایشان برود سرِ خاک آنها. فکرهای جورواجور دیگری به سراغش میآمد. بدون اینکه به سیگارش پک بزند، سیگار میسوخت و ذره ذره از خاکستر آتشیناش بر روی پتو میافتاد و غافل از آن، در افکار خود غوطهور بود.
با برخاستن بویِ پتویِ سوخته، ″اوس عزیز″ از خیالات پرید و دستپاچه با کف دست، قسمت سوختهٔ پتو را خاموش کرد. سوزش دردناکی در دستش احساس میکرد اما توجه ای به آن نکرد. دیگر بیخیال سیگار شد و پتو را روی خود کشید و خوابید.
چشمانش هنوز گرم نوازش خواب نشده بود که با صدایِ نالههای ″فاطمه خانم″ هوشیار شد. پتو را از روی خود کنار زد و چهار دست و پا به طرف همسرش رفت.
ناله های ضعیف اما دردناکی از فاطمه خانم بلند میشد. ″اوس عزیز″ دست سفید و بیرمق همسرش را در دستاناش گرفت و پرسید: کجات درد میکنه عزیزم؟!
نگاهی به چهرهٔ زیبای همسرش انداخت. صورتاش همچون برف، سفید و سرد شده بود. چشمانِ کم سویش که هر شب با اشک میبست، درشت و گشاد شده بود.
حالت صورتش از وضعیت وخیم درونش حکایت میکرد. ″اوس عزیز″ با ترسی که به درونش راه پیدا کرده بود، سریع سراغ دارو هایش رفت. چند قرص و کپسول مختلف به خوردِ همسرش داد به این امید که معجزه ای بشود و حال وخیم اش، تسکین بیابد اما فایده ای نداشت. ناله های فاطمه خانم بلند و ممتد میشد.
از وضع و احوالش، سردرگم و دیوانه شده بود. عاصی و پریشان دور و بر فاطمه خانم میچرخید. کاری از او ساخته نبود و همسرش همچنان از درد در عذاب بود. شمارهٔ اورژانس را گرفت و از آنها کمک طلبید و خود عاجز از هر کاری، کنار عزیزش نشست. روایت چشماناش، حکایت مرگ و رفتن بود. رفتنی که سال ها فاطمه خانم منتظر پیش آمدش بود. ″اوس عزیز″ با چشمانی اشکبار و دلی اندوهگین، همسرش را در آغوش کشید و به سینه فشرد. نگاه بارانی اش را به چشمان معشوقاش دوخته بود. چشمان پر از اشک ″فاطمه خانم″ خانهٔ مرگ شده بود.
قبل از اینکه اورژانس برسد، ″فاطمه خانم″ با چشمانش از شوهرش خداحافظی کرد و آرام و سر خوش در آغوش یارِ با وفایش آرام گرفت و سالها درد و محنت اش پایان یافت.
با رفتنش، ″اوس عزیز″ دلشکسته ترین مرغِ عاشق شد. همچون مرغِ عشقی که جفتش را از دست داده باشد زبان بست و آرام و بی حرکت خیره به کنجِ اتاق شد.
•••••
در مراسمِ خاکسپاری، بعد از رفتن همهٔ حاضرین، ″آقا رسول″ پدر ″حمید″، ″اوس عزیز″ را از روی قبر بلند کرد و با خود برد و سوار بر ماشین کرد و رفتند.
هر چند همهٔ اطرافیان با ابراز تأسف و ناراحتی، خود را در غمِ ″اوس عزیز″ شریک میدانستند اما غم و غصهٔ درگذشت ″فاطمه خانم″ بر او بسیار سخت و جانگداز بود.
•••••
سیگارها یکی بعد از دیگری دود میشد اما غم و غصهٔ ″اوس عزیز″ همچنان پا بر جا بود. خیالات و خاطرات ″فاطمه خانم″ لحظه ای او را تنها نگذاشته بود.
از غمِ از دست دادن یار و همدم زندگی اش، بسیار بر او سخت رفته بود. هر لحظه همسرش را پیش رویش میدید که دستاش را به طرفش گرفته و او را صدا میزند.
غروب لباس پوشید و آرام و با وقار به طرف پارکِ محله رفت. کمتر از پنج دقیقه با خانهاش فاصله داشت. پارکی خلوت و دنج که بیشتر بچهها در آن به فوتبال می پرداختند.
″اوس عزیز″ بر روی یکی از نیمکتهای سیمانی که دور از هیاهوی بچهها بود، نشست و عصایش را تکیهگاه چانهاش کرد و به فکر فرو رفت.
قلب کوچک و خسته و شکسته اش طاقت و تحمل غم از دست دادن همسرش را نداشت. احساس کرختی در پشت گردناش میکرد. سمت چپ سینه اش تیر میکشید. ″فاطمه خانم″ کنارش بر روی نیمکت نشست و با لبخندی که شش سال میشد از روی صورتش محو شده بود، گفت: پیرمرد! نمیگی میچایی که دم غروب زدی بیرون؟!
باور کردنی نبود، فاطمه خانم حرف می زد!.
″اوس عزیز″ مست از لبخند و حرف های همسرش، بدون اینکه جوابی بدهد عاشقانه به تماشایش ادامه داد.
ساعتی دو نفری آنجا نشستند. بعد هر دو، دست در دست هم، از روی نیمکت برخواستند و رفتند.
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
- بازنویسی بر داستان سفرهٔ عشق»
- بابایی زود برگردی! امشب تولدته! یادت نرفته که؟!
- نه دختر خوشکلم! یادمه!
- با مامان میریم برات کیک میگیریم!
- مرسی عشقِ بابا!
- زود برگرد؛ دیر نکنی، ها!
″علی″ پیشانی دخترش را بوسید و گفت: باشه بابا جون، زود میام!
″نرگس″ با شوق و ذوق بسیار، پدرش را در آغوش کشید و گونه های سوخته و بی روح اش را غرق بوسه کرد. دخترک سه ساله، عاشق پدرش بود و امشب که شبِ تولد پدرش است، او بیشتر ذوق زده و خوشحال بود تا کسی دیگر، به همین خاطر اصرار داشت که پدرش در بازگشت از کار دیر نکند.
″علی″ دستی بر موهای حنایی و بلندِ ″نرگس″ کشید و بلند شد. دل اش نمیآمد که دستان زبر و خشناش را بر پوست لطیف صورت دخترش بکشد.
″نرگس″ عاشق لبخندهای پدرش بود. در پاسخ لبخند زیبای بابا علی، خندید و خودش را به دامان مادرش انداخت و گوشه ی پیراهن مادرش را در دست گرفت.
″علی″ با همسر و دخترش خداحافظی کرد و از خانه خارج شد. او یکی از دهها کارگر معدن شهر بود و روزانه بیش از ۱۲ ساعت در دل آن معدن عمیق مشغول به کار بود. ″علی″ و هفت نفر دیگر از کارگرها در عمق ۱۳۰۰ متری ″معدن البرزگان″ در سایت تخریب و حفاری لاشه سنگ ها مشغول بودند.
ساعت هفت صبح، مینیبوسِ سرویس معدن در ایستگاه محله ی آنها توقف میکرد تا که ″علی″ و چند نفر دیگر از کارگران معدن را سوار کند. باید عجله میکرد که زودتر به سرویس برسد.
داخل مینیبوس، تعدادی از کارگرها چرت میزدند و تعدادی دیگه با هم پچپچ میکردند، برخی هم بدون هیچ عکسالعملی فقط جلو را نگاه میکردند و کاری به هیچ چیز نداشتند. ″سجاد″ یکی از همکاران صمیمی ″علی″، سر شوخی را با او باز کرده بود و سر به سر ″علی″ میگذاشت.
- قیافه ات چه نورانی شده علی!
.
- انگار رفتنی شدی داداش!
″علی″ جز لبخند شیرین و زیبایش پاسخی برای حرف های سجاد نداشت.
پنجشنبه بود و طبق روال پنجشنبهها، معدن یک ساعت زودتر تعطیل میشد.
از لحظه ای که ″علی″ پا از خانه بیرون گذاشته بود دلشوره ای غریب وجودش را گرفته بود. چهره های معصوم و نگران همسر و دخترش در ذهناش نقش میبست. دست و دلش به کار نمیرفت. تند تند به ساعت مچیاش نگاه میانداخت. تا ساعت نهار یک ساعت دیگر باقی مانده بود. تصمیم داشت که حتمأ سر نهار به خانماش تلفن کند تا از دلنگرانی خلاص شود. دلشوره و اضطراب او را کلافه کرده بود. خیالات و توهمات گوناگون در ذهناش میگذشت.
کار تراش و تخلیهٔ نخالههای سایت تمام شده بود. برای بعد از نهار کار چندانی نداشتند. همکارانش زودتر از سایت خارج شدند. او و ″مشرجب″ برای جمع آوری وسایل اضافی مانده بودند. وسایل کار را از عمق معدن بیرون میکشیدند تا بعد ظهر آنجا را تخلیه و آماده انفجار کنند. ″مشرجب″ بیست متری از ″علی″ فاصله داشت که ناگهان تخته سنگی بزرگ از بدنهٔ معدن جدا شد و بر روی ″علی″ افتاد. ″مشرجب″ دستپاچه و ترسیده، خود را به محل ریزش رساند. نه اثری از علی پیدا بود و نه صدایی از او میشنید. بلافاصله به مسئولان ایمنی و بهداری معدن بیسیم کرد و اتفاق را برایشان تعریف کرد. بعد از دقایقی کارگران برای رهاسازی ″علی″ وارد سایت شدند. با تلاش فراوان سنگهای بیشمار را از روی ″علی″ برداشتند و پیکر نیمه جانِ غرق در خون و خاک او را بیرون کشیدند و سوار بر آمبولانس به بیمارستان منتقل کردند.
•••
هوا تاریک شده بود و چند ساعتی بود که ″نرگس″ منتظر بازگشت پدرش بود. مادر ″نرگس″ چند بار شمارهٔ موبایل پدرش را گرفته بود اما جوابی دریافت نکرده بود. دلشوره در وجودش راه پیدا کرده بود.
حدود ساعت ده شب، ″رضا″ دایی ″نرگس″ به خانه ی آنها آمد و ماجرا را برای خواهرش تعریف کرد و آنها را با خود به بیمارستان برد.
″نرگس″ با دیدن لبخند سردِ نقش بسته بر لبهای پدرش، غمگین شد. آرزو کرد که پدرش از جا برخیزد و او را در آغوش بکشد. قطره ای اشک از چشم اش سُر خورد و از گونه هایش لغزید و بر زمین افتاد. لبخند ″نرگس″ هم مانند لبخند پدرش پژمرد و هاله ای از غم و اندوه بر صورت زیبایش پرده کشید.
شدت جراحات و شکستگیهایِ ″علی″ بالا بود. تا آن ساعت چند عمل جراحی شده بود. درصد میزان هوشیاری اش پایین و تنفساش مشکل داشت. فقط خدا می توانست بابا علی را دوباره به نرگس باز بگرداند.
•••
″علی″ همان شب پیشروی چشمهای اشک آلود ″نرگس″ و مادرش با همان لبخند زیبایش که همیشه بر لبهای سردش نقش داشت، جان داد.
معدن روزهای بعد باز به تولیدش ادامه داد اما دیگر کسی لبخند ″علی″ را ندید، همانند لبخند محو شده ی ″نرگس″.
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
- تقدیم به علی کوهساری کارگر ۳۵ ساله ی معدن البرزگان که روز پنجشنبه ۹ آبان ۱۳۹۸ در اثر حادثه ی سقوط سنگ در عمق ۱۳۰۰ متری معدن درگذشت. (یادش گرامی)
داستان کوتاه دندان
ناخودآگاه و از شدت دندان درد، در جواب سوال دختر کوچکم که پرسید: مامان جون کجا میری؟
با عصبانیت و فریاد جواب دادم: میرم دندون بکشم!
رها، ناراحت و سرخورده، بدون اینکه حرفی بزند، به اتاقش رفت.
من که از درد دندان کلافه بودم، توجه ای به او نکردم. مشغول بستن بند کفشهایم بودم که رها با کاغذی در دست پیش من برگشت و گفت: بیا مامان جون، ناراحت نباش من برات کشیدم!
نگاهی به برگهٔ کاغذ انداختم، یک دندان را نقاشی کرده بود. با شرمندگی نگاهی کوتاه به دختر کوچکم انداختم و بغلاش کردم.
دردِ دندانم به کلی فراموشم شد. انگار اصلأ درد نداشته است.
لیلا طیبی (رها)
مسجد دانشگاه اسلامی
پژوهشگر:
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
* چکیــــــــــده:
مسجد پایگاه انسجام و یکپارچگی مسلمانان است و نماز جماعت و تشکیل صفوف به هم فشردهٔ نمازگزاران به خوبی بیانگر هماهنگی و انسجامی است که حضور در مسجد فراهم میآورد. در اینجاست که افراد نمازگزار همچون قطرههای آب به یکدیگر میپیوندند تا دریایی از اتحاد را به نمایش در آورند.
همه در کنار یکدیگر، در برابر پروردگار یکتا، رو به سوی یک قبله میکنند و لب به حمد و ثنای آن یگانهٔ بیهمتا میگشایند و هماهنگ با یکدیگر سرود توحید را زمزمه میکنند.
مسجد از دید عموم مسلمین، یک مکان مقدس و الهی برشمرده میشود و توهین، بیاحترامی و بیحرمتی به آن در هر صورت بدون بخشش و امری ناشایست و گناهی نابخشودنی محسوب میشود. مسلمین و غیر مسلمین موظف به حفظ حرمت مسجد در هر حال هستند و این حرمت خود باعث پیدایش یک سری آداب و قوانین برای این مکان مقدس گشته است، از جمله اینکه: "مشرکان را نرسد که مساجد را تعمیر کنند." [آیهٔ 17 سورهٔ مبارکه توبه]. و از ورود مشرکین و کفار به این مکان مقدس جلوگیری میشود و از کمک آنها در بازسازی و ساخت مسجد منع شده اند؛ چنانچه قرآن مجید میفرماید: "و منحصرأ تعمیر مساجد خدا به دست کسانیست که به خدا و روز قیامت ایمان آورده و نمازهای پنجگانه را به پا دارند و زکات مال خود را بدهند و از غیر خدا نترسند." [آیهٔ سورهٔ مبارکه توبه].
همچنین قرآن کریم ، امر کرده که در مساجد جز عبدات خدا ، کسی دیگری را پرستش نکننند ؛ چون : "مساجد مخصوص خداست ، پس نباید با خدا ، احدی غیر او را پرستش کنید." [آیه ی سوره ی مبارکه جن].
* کلماتــــ کلیدیــــــــــ
مسجد - اسلام - قرآن - مسلمان - پیامبر(ص) - نماز و.
* مقــدمهـــــــــ
مساجد سنگرهای انقلاب اند، سنگرها را خالی مگذارید.»
– امام خمینی(ره) –
بنا به درخواست جمهوری اسلامی ایران؛ 21 آگوست برابر با 30 مرداد ماه، از سوی سازمان کنفرانس اسلامی به عنوان روزی جهانی مساجد نامگذاری شده است که متعاقب آن از این تاریخ، به مدت یک هفته؛ "هفتهٔ تکریم، تجلیل، اعزاز و اکرام مساجد" نامگذاری شده است.
21 آگوست مصادف است با به آتش کشیدن "مسجد الاقصی" توسط مزدوران رژیم صهیونیست اسرائیل.
مسجد که ریشهٔ آن – س ج د – است به معنای محل سجود و عبادت [1] میباشد و یک کلمهٔ اصلأ عربی است که در اصطلاح عامیانه، به محل جمع شدن و راز و نیاز کردن و نماز خواندن و عبادتگاه مسلمانان شیعی و سنی اطلاق میشود.
در قرآن مجید چهار مرتبه کلمه ی مسجد ، پنج مرتبه کلمه ی مساجد ، هشت مرتبه مسجد الحرام و یک مرتبه هم مسجد الاقصی ذکر شده است. [2].
در کتاب "زندگی حضرت محمد (ص) ، پیامبری که از نو باید شناخت" نوشته ی "ویر ژیل کئورگیو" نویسنده ی قرن بیستم فرانسه ؛ در فصل 33 می خوانیم که ابوبکر ؛ " در خانه ی خود مسجد کوچکی ساخت و به عبادت و قرائت قرآن پرداخت." بنابر قول این کتاب نخستین مسجد در تاریخ اسلام را ابوبکر در خانه ی خود در شهر مکه ی مکرمه در زمان قبل از مهاجرت پیامبر (ص) به مدینه ی منوره ساخت ؛ اما نخستین مسجد عمومی و بزرگ در اسلام را در سال 622 میلادی ، پیامبر اسلام (ص) به یاری علی (ع) ، حمزه ی سید الشهدا و ابوبکر در شهر قباء در نزدیکی شهر مدینه ساخت و آن بزرگوار ، نخستین نماز جمعه ی مسلمین را بعد از هجرت در آنجا برگزار کردند. [نقل از ابن هشام - 377]. این مسجد ابتدا به علت توافق بین مسلمین و یهود قبله اش در جهت بیت المقدس ، یعنی شهر مذهبی یهود و نصارا به فرمان پیامبر (ص) تعیین گشته بود ؛ اما بعدها دارای قبله ی دیگری شد به طرف شهر مکه ی مکرمه و خانه ی خدا ، قبله گاه واحد مسلمین جهان و بدین جهت به "مسجد ذوقبلتین" یا دو قبله موسوم شد.
پیامبر اسلام (ص) مکانی را پایه گذاری نمود که علاوه بر عهده دار بودن نقش و معنوی ، کانون فعالیت های اجتماعی مسلمانان نیز به شمار می رفت ؛ و به همین دلیل مسجد در طول تاریخ اسلام از ویژگی های برجسته ای برخوردار بود. در گذشته همه ی امور مسلمین در ابعاد مختلف ، از جمله عقاید و فعالیت های فرهنگی ، عبادی ، ی و اقتصادی در مساجد انجام می شد.
پیامبر گرامی اسلام با ورود به مدینه نیز زمینی از "اسعد بن زراره" به قیمت ده دینار خریداری کردند [نقل از حمید الله - 628] و پایه ی ساخت مسجد را در آنجا بنا نهادند ؛ این زمین همان جایی بود که "القصوه" شتر پیامبر(ص) در آنجا ، جای گرفته بود و بنا به تصمیم پیامبر(ص) آنجا را برای ساخت مسجد انتخاب فرمودند و اینگونه اسلام با ورود خود به هر سرزمینی شروع به ساخت پایگاه دینی و معنوی و دانشگاه اسلامی خود ، یعنی "مسجد" همت می گماشت.
پیروزی انقلاب اسلامی ایران خود می تواند موید نقش فرهنگی والا و غنی مساجد باشد ، چرا که در دوران حکومت پهلوی ، مساجد پایگاه اولیه ی خود را باز یافته و محل تجمع مسلمین انقلابی ، تبادل اطلاعات ، انسجام گروه های مبارز و انقلابی ، ایجاد تشکل ها و انجمن های اسلامی ف محل روشنگری و اطلاع رسانی و همچنین محل مبارزه با طاغوتیان در ابعاد مختلف بود. به این ترتیب می توان نتیجه ی این بهره گیری از محیط معنوی مساجد را پیروزی انقلاب اسلامی سال 1357 ، قلمداد نمود ؛ چرا که انقلاب اسلامی ایران یک معجزه بود ، و بی تردید این عظمت و بزرگی ، به واسطه ی برخورداری و همچنین بهره گیری مناسب از محیط معنوی مسجد است. از آن هنگام که ایرانیان دروازه های دلهای خود را به روی آیین اسلام ناب محمدی گشودند ، هنرمندان این مرز و بوم بسیار کوشیدند تا متعالی ترین گنه ی هنر خود را در ساخت و احداث بناهایی به کار گیرند که مأمن روح و دل و جان خسته ی آدمی است. آنها با نهادن خشت بر روی خشت و کاشی بر روی کاشی ، پله پله راه را برای معراج دلهای عاشق به سوی معشوق گشودند . آبی عرش را بر روی کاشی ها کشیدند و نقش و نگارهای را به نشانه ی شجره های روضه ی رضوان و ریاحین آنکه مأمن و سرای پرهیزگاران درست کردار است ، ترسیم کردند تا بهشتی کوچک بر روی زمین نقش بندد ؛ بهشتی که شاید نشان از دلتنگی اعقاب آدم(ع) دارد ؛ دلتنگی ناشی از تبعیدی از بهت برین که تنها با یک وسوسه رخ داد. حال آنکه در این بهشت کوچک می توان با یک دم یاد پروردگار دوباره به آن بهشت جاوید پیوست ؛ می توان با محمل عبادت و دعا از ثری به ثریا پر کشید ، و سرمست از باده ی وصل ، سبک و خالی شد و بار دیگر برای نبرد با مصائب زندگی آماده و مهیا گردید.
----------------------------- پا ورقی های مقدمه -------------------------------
[1] : فرهنگ لاروس عربی – فارسی ؛ جلد 2 تألیف دکتر خلیل جُرّ – ترجمه ی سید محمد طبیبیان – انتشارات امیر کبیر – تهران 1380 ؛ کلمه ی مسجد را به دو صورت آورده : 1) مَسجِد = عبادتگاه 2) مَسجَد = پیشانی که نشان سجده بر آن باقی مانده باشد. - : هر یک از اندام هایی که در هنگام سجده کردن با زمین تماس می گیرد. - : مسجد.
[2] : مسجد ذکر شده در آیات 129 و 131 سوره ی اعراف / 107 توبه / 17 اسرا ؛ مسجد الاقصی ذکر شده در آیه ی یک سوره ی اسرا ؛ مساجد ذکر شده در آیات 114 و 7 بقره / 17 و توبه / جن و مسجد الحرام ذکر شده در آیات 144 و 196 بقره / 7 و 19 توبه / یک اسرا / 25 حج و 25 و 27 فتح
* فصــل یکـــــــــ
- مسجد ، محور و رکن سازماندهی اجتماعیـــــــــــــــــــــــ
. هر جامعه ای برای اداره ی خودش یک سازماندهی اجتماعی دارد. عده ای به شوراها می روند و عده ای دیگر به احزاب می روند ؛ بلاخره به یک طریقی این مردم را به هم پیوند می دهند تا پیوستگی اجتماعی حاصل بشود و بتوانند اداره کنند و جلو ببرند. آن رکن سازماندهی اجتماعی اسلام کجاست؟ من بر این باورم که آن رکن سازماندهی اجتماعی در اسلام عبارت است از مسجد.» [1]
مسجد در هر محل باید مردم را جمع کند و به هم پیوند بدهد ، مساجد به هم پیوند بخورند ، جامعه در درون خودش با این حلقه ها منسجم و مرتبط بشود ؛ آن وقت ما می گوییم دولت برای عمران مساجد پول نگذارد ، اما برای بقیه پول بگذارد؟ من نمی دانم البته دولت نباید در اداره و محتوای مساجد دخالت بکند» . [2]
. دولت اسلامی نمی تواند نسبت به ترویج فرهنگ اسلامی بی تفاوت باشد. نمی تواند در مقابل عمران مساجد بی تفاوت باشد. معنایش این نیست که دولت اسلامی می خاهد در کار تحقیق ، تتبع و اجتهاد و ترویج فرهنگ اسلامی دخالت بکند معنایش این نیست که دولت اسلامی می خواهد مساجد و حوزه ها را دولتی بکند. اصلأ این یک حرف مغالطه آمیز و غلطی است که از ایتدا وسط انداختند و خزانه ی عمومی را از ساخت و عمران مساجد و ساخت پایگاه های تبلیغ و ترویج دین دور و جدا کردند. برای همه چیز سرمایه گذاری شد الا برای ترویج دین. متولی ترویج دین در بُعد نظری علما هستند و در بُعد عملی هم همه هستیم. همه برای اینکه رفتار هر مسلمانی در فرهنگ و اعتقادات تأثیر گذار است و تعیین کننده ی جهت گیری ها ی اجتماعی است.» [3 ]
ما به حول و قوه ی الهی مصمیم آن مقداری که امکانات بودجه ای ما اجازه می دهد ، بسیاری از کارها را به داخل فعالیت های عمرانی و فرهنگی بیاوریم ؛ مثل بعضی از ساختمان های مدارس علمیه ، مثب برخی از مصلا ها و برخی مساجد. ما در تهران تقریبأ دو سال و نیم قبل که به شهرداری رفتیم ، من از قبل خبر داشتم. آمار دقیق تری گرفتیم. از قریب دو هزار مسجد ، بیش از 00 مسجد حتی یک سرویس دستشویی و مستراح بهداشتی نداشتند که مردم بروند آنجا وضو بگیرند و نماز بخوانند ، چه برسد به سالن اجتماعات و سیستم های صوتی و تصویری و چیزهایی که امروز برای تبلیغ مورد نیاز است. این معنایش این نیست که امروز دولت می تواند این هزینه ها را تأمین بکند و تأمین کند ، اما اگر حسابی برای آن باز کنیم ، یک سال ، دو سال ، ده سال ، پانزده سال بعد می بینیم وضع عوض می شود» . [4]
مسجد به عنوان محل انجام روزانه ی پنج بار نماز جماعت ، در اسلام و زندگی مسلمانان ، موقعیت پر اهمیتی پیدا کرده است. بدین سبب مانند دَیر راهبان و عزلتگاه بیکاران نیست ؛ زیرا که در اسلام ، رهبانیت وجود ندارد و پیامبر(ص) به "ابوذر" فرموده است : "به جهاد روی آور که رهبانیت امت من ، جهاد است." [روایت از ابن حبان و حاکم]
بخاری روایت می کند که حبشیان در مسجد پیامبر(ص) شمشیر بازی می کردند و پیامبر(ص) به آنها می نگریت ، گویا عُمر به خاطر تعصب و خشونتی که داشت ، چندان خوشش نیامد و خواست به طرف آنها سنگریزه پرتاب کند ، اما پیامبر(ص) فرمود : "عمر کاری نداشته باش!" ؛ علما از این حدیث برداشت کرده اند که ؛ مسجد محل امور اجتماعی مسلمانان است و هر کاری که برای دین و پیروان دین مفید باشد ؛ در آنجا روا می باشد و کافی است هر کاری که برای جامعه ی مسلمین اهمیت داشته باشد.
مسجد در زمان طلوع اسلام ، یک مرکز ملی برای تعلیم و تربیت ، کنگره ای محلی برای م و همفکری و انجمنی برای کسب آشنایی و پیوند دوستی مسلمانان و آموزشگاهی برای رورش عملی اساسی بود.
--------------------------- پا ورقی های فصل یک -------------------------------
[1] : قسمتی از سخنرانی محمود در اجلاس مشترک حوزه ی علمیه و علمای بلاد در تاریخ 6/7/1384 .
[ 2 ] ؛ [3 ] و [4] : قسمت های از سخنرانی محمود با علما و ون استان ایلام در تاریخ 9/9/1384 .
* فصــل دو
- مسجد چگونه جایگاهی استــــــــــــــــــــــــــــــــ؟!
الف : مسجد ، یک آموزشگاه دینی است :
زیرا هیچ آموزشگاه مردمی همچون مسجد نیست که همگان را در شب و روز و تابستان و زمستان در برگیرد و هیچ شاگردی از پیر و جوان را باز پس نمی راند و هیچ تشریفات و هزینه و قید و بندی ندارد.
هیچ دانشگاهی همچون مسجد اصول اعتقادی و تکالیف عبادی و ارزش های اخلاقی و آداب نیک و شیوه ی معاوملات را آموزش نمی دهد و حلقه های علمی پر از رحمت و برکتی را تشکیل نمی دهد و آرامش نمی بخشد و به وسیله ی ملائکه احاطه نشده است.
جلسات علمی مساجد منحصر به علوم دینی خالص نبوده و تمام موضوعات مربوط به عقل و اندیشه ی اسلامی از قبیل معارف ادبی و انسانی را نیز شامل می گردد. کدامیک از ما می تواند ارزش های علمی مسجد جامع الازهر در مصر ، مسجد جامع قرویین در مراکش ، مسجد بلال در تهران و مسجد جامع زیتونیه ی تونس و خدمات علمی و فرهنگی این مساجد یا دانشگاه ها در قرون متمادی را انکار می کند؟!
ب : مسجد ، کنگره ی دائمی است :
زیرا هیچ مجلس ملی با این مسجد که نمایندگانش "توبه گران ، عبادت پیشگان ، ستایشگران ، راه پویان ، راکعان و ساجدان ، امر به معروف و نهی منکر کنندگان و نگهبانان حدود خدا" [قسمتی از آیه ی 112 سوره ی مبارکه ی توبه] هستند ؛ برابری نمی تواند کند.
مجلس و کنگره ای که زمامداران ، در آن ت خود را عرضه و روش خود را معین می کنند و ملت ، بدون ترس و فشاری ، با آنان مقابله و گفتگو می کنند! در حالی که کنگره اش روزانه پنج بار منعقد می شود و هیچگاه به عنوان تعطیلی یا مرخصی بسته نمی شود.
پ : مسجد ، یک انجمن است :
زیرا هیچ انجمن یا مجمعی همچون مسجد نمی تواند در هر نماز ، خلاصه ای از مردم یک محله و در هر جمعه ، برگزیده ای از تمامی منطقه یا شهر را گرد هم آورد. اسلام است که مردم را به نماز جماعت فرا خوانده و آنرا 27 درجه از نماز فردی برتر شمرده است.
اسلام فرزندان خود را به جماعت فرا خوانده است تا به یکدیگر آشنا شوند و بیگانه نباشند ، به همدیگر نزدیک شوند و دور نباشند ، نشبت به هم محبت ورزند و کینه نداشته باشند و در جبهه ی واحدی قرار گیرند و کشمکش ننمایند.
گذشتگان ما ، ارزش مسجد را – به عنوان انجمنی فراگیر – شناخته بودند و بدین جهت پیمان های ازدواج خود را به منظور امتثال به حدیث "نکاح را آشکار نمایید و در مساجد منعقد کنید و برای آن دف بزنید." [1] در مساجد برگزار می نمودند.
اگر مسلمانان امروز هم از این کار پیشینیان خود سرمشق گیرند ، در هزینه های بسیار گزافی که در محافل پر زرق و برق هدر می رود و ثروت خای زیادی که در جهت خودنمایی و چشم و همچشمی مصرف می شود ، صرفه جویی خواهند کرد.
ت : مسجد ، مرکز تربیت عملی است :
مسجد کشتزاری است که تعالیم نظری دین ، در محدوده ی آن مورد آزمایش قرار می گیرند و اصول انسانی آن ، آماده ی اجرا می شوند.
یکی از برتری های اسلام نسبت به سایر ادیان ، این است که اصول خود را به صورت یک امر ذهنی مجرد یا حرف محض در سر یا زبان قرار نداده است ، بلکه آن اصول را به صورتی ناگسستنی به زندگی و نظم برنامه ی روزانه ی فرد مسلمان پیوند داده است. بنابراین آزادی ، برادری و برابری اسلامی را که 12 قرن پیش از انقلاب کبیر فرانسه مطرح گردیدند ، در مساجد به شکل حقایق علمی و حقیقی که بدون سر و صدا و حرف زیاد نمایانگر خویش هستند ، مشاهده می کنیم :
1) آزادی :
کدام آزادی از آزدی نمازگزار در مسجد ، بالاتر است؟ او از هر بندگی جز بندگی خدا آزاد است و تنها برای او رکوع و سجود می کند و فقط در برابر او تواضع و خشوع نشان می دهد.
اما درباره ی آزادی عقیده و ارزیابی و انتقاد ، همین بس که هرگاه امام در گفتار یا کرداری در ضمن نماز اشتباه کند ، نماز گزارانی که پشت سر او هستند ، موظف به اصلاح خطا و اشتباه و راهنمایی او می باشند و این مورد برای پیر و جوان و مرد و زن یکسان است. همینطور وقتی که ناطق بر منبر می رود ، نمی تواند همچون دیکتاتوری نظریات خود را بر مردم تحمیل کند ، بلکه مردم نیز در مسئولیت او سهیم اند و در صورت غفلت ، می باید تذکرش بدهند و اگر فراموش کرد ، به خاطرش بیاورند و در صورت انحراف از راه راست ، هدایتش کنند ؛ هر چند که ناطق مزبور "ولی امر مسلمین" باشد.
روزی حضرت عمر فاروق خلیفه ی دوم مسلمین ، تصمیم گرفت که حدی برای مهریه قرار دهد و این موضوع را در مسجد اعلام نمود ؛ زنی به مخالفت او برخاست و گفت : "چه طور این کار را می کنی در حالی که خداوند فرموده است ؛ هرگاه خواستید همسری به جای همسر قبلی انتخاب کنید و به یکی از ان دو مبلغی دادید ، چیزی از آن پس نگیرید ، آیا می خواهید با ارتکاب بهتان و گناه آشکار ، بازستانید؟!" [آیه 20 سوره نساء]
عمر واکنشی جز انصراف از عقیده ی خویش نشان نداد و با صراحت گفت : "این زن درست گفت و عمر اشتباه کرد!"[2]
2) برادری :
درباره ی برادری همین قدر کافی است که مسجد ، اهالی محل را همه روزه پنج بار گرد هم می آورد و بدین ترتیب ، بده ها به هم می خورند و چهره ها با هم آشنا می گردند و دست ها را در هم می فشرند و زبان ها با یکدیگر زمزمه می کنند و دل ها با هم انس می گیرند و افراد به وحدت هدف و روش ، دست می یبایند. کدام وحدتی از وحدت نمازگزاران در جماعت که پشت سر شخص واحدی می ایستند و خدای واحدی را می خوانند و کتاب واحدی را قرائت می کنند و ذکر واحدی را گفتمان می کنند و به سوی قبله ی واحدی روی می کنند و کارهای یکسانی از قبیل قیام و رکوع و سجود ، انجام می دهند ؛ کامل تر و عمیق تر است؟!
این وحدتی است در نگرش ، اندیشه ، هدف ، جهت ، حرف و عمل ، وحدتی که مظهر و نمایانگر محتوای این آیه می باشد : "براستی که مومنان برادرند." [آیه 10 سوره حجرات]
کدام تصویری جالبتر از منظره ی مسجد حضرت رسول (ص) در مدینه است که نژادهای گوناگون غیر عرب همچون صهیب رومی ، سلمان فارسی ، بلال حبشی را در دامن خود گرفته است.
3) برابری :
کدام برابری و مساواتی از مساوات موجود در صفوف به هم فشرده ی جماعت در مسجد ، واضح تر و نمایان تر است؟ فرمانروا در کنار نگهبان ، توانگر در مجاورت تهیدست ، ارباب پیوسته به رعیت و دانشمند در کنار کارگر و کشاورز !.
قانونی برای مسجد وجود ندارد که صف اول را به وزیران و صف دوم را به وکیلان و سومی را به مدیران یا مالکان بزرگ اختصاص دهد ، همگان مثل دندانه های شانه برابرند ، بنابراین هر کس زودتر به مسجد آمد ، با هر منزلت و کاری که دارد ، در صفوف جلو جای می گیرد.
"علامه محمد اقبال لاهوری" اندیشمند بزرگ پاکستانی می گوید : "تعیین قبله ی واحد برای نماز مسلمان ها ، به منظور تقویت و حفظ وحدت نظر عموم بوده است و شکل کلی آن ، به احساس مساوات اجتماعی و تحکیم پیوندهای آن ، تحقق می بخشد ؛ تا آنجا که می خواهد بینش طبقاتی یا نظریه ی برتری قومی نسبت به قومی دیگر را از میان بردارد" [3]
"دکتر یوسف قرضاوی"[4] محقق مسلمان مصری می گوید : "در مسجد امتیازات و تبعیضات مقامی ، مالی ، نژادی و رنگی ناپدید می شوند و تمام محیط آن ، از هوای پاک برادری ، برابری و محبت آکنده است. این ، نعمت بزرگی است که آدمی روزانه ؛ در میان دنیای تیره از جنگ و جدال ، پنج بار از وجود دوستی و آرامش کامل بهره مند گردد و در حالی که تفاوت و اختلاف ، خصیصه ای معمولی به شمار می رود ، از فضای مساوات برخوردار شود و در میان شعله های کینه و درگیری ها و دشمنی های بیشمار زندگی روزمره ، در محیطی سرشار از محبت قرار گیرد."
بسیاری از مستشرقین نتوانسته اند از اظهار شگفتی نسبت به نماز جماعت که وجه تمایز اسلام و الهام بخش والاترین اصول انسانی و اجتماعی مسلمانان که غیر مسلمانان تا قرن بیستم از آن بی اطلاع بوده اند ، می باشد.
"رنان" فیلسوف فرانسوی اظهار داشته است : "من به هیچ مسجدی از مساجد مسلمانان داخل نمی شوم مگر آنکه احساس خشوع و حسرت از اینکه مسلمان نیستم ، به من دست می دهد."[5]
----------------------------- پا ورقی های فصل دو -------------------------------
[1] : در کشف الخفاء آمده است : این را ترمذی از عایشه همسر پیامبر (ص) روایت کرده ولی ضعیف دانسته است ، اما شواهدی دارد که شاید خوب باشد. ج یک ، ص 145.
ادامه.
[2] : برگرفته از کتاب العباده فی الاسلام اثر دکتر یوسف قرضاوی ، ترجمه ی محمد ستاری خرقانی. تهران . نشر احسان . چاپ سوم 1379 ش.
[3] : از کتاب تجدید التف الدینی فی الاسلام اقبال ، ترجمه ی عربی از عباس محمود ، ص 108.
[4] : دکتر یوسف عبدالله القرضاوی در سال 1926 میلادی در روستای الکبرای استان عربی مصر متولد شد. در 10 سالگی حافظ قرآن شد. وی از اعضای فعال اخوان المسلمین مصر بود و از اوبیش از 45 اثر به جای مانده است.
[5] : از کتاب الدعوه الی الاسلام ترجمه ی عربی حسن ابراهیم حسن و همکارش.
* فصـــل سهــــــــ
- حضور در مسجـــــــــــد .
آنهـا کـه بـه سر در طلب کعبه دویـدند چون عاقبت الامر بــه مقصود رسیدند
از سنـگ یکـی خانـه ی اعلای معظم انــدر وسط وادی بـی زرع بدیــدند
رفتند در آن خانــه کـه بینند خـدا را بسیـــار بجستـنــد خـــدا را و ندیدند
چون معتکف خــانه شدند از سرِ تکلیف ناگــاه خطابی ، هم از آن خانــه شنیدند
کای خانه پرستان چه پرستید گِـل و سنگ آن خانــه پرستید کــه پاکــان طلبیدند
آن خانه ، دل و خانه ی خدای واحد مطلق خرم دل آنها ، که در آن خانـــه خزیدند. [1]
مسجد آن مأمن سالکان وادی معرفت و مخزن الاسرار الصلوه ؛ دیر زمانی است که جایگاهی مناسب در میان نسل جوان و مردم را دیگر دارا نیست و همچو اعماق اقیانوس همچنان ناشناخته و پیمودنی است ، در جامعه ی ما فصل مهمی باید در معرفی و بازشناسی مسجد به عنوان یک پایگاه مهم دینی و دانشگاه جامعه ی مسلمین ، در همه ی سطوح گشوده شود. رسانه ها و به خصوص صدا و سیما با شیوه های گوناگون مسجد ، حضور در آن و نماز را معرفی و یاد آوری کنند ؛ طوری که جامعه باید مسجد را به عنوان مکان و منبع قدرتی لایزال بدانند و در برابر جبهه ی فساد و بی عدالتی و کجروی که امروز بشریت و مدنیت را تهدید می کند از پایگاه و سنگر مسجد نیرو بگیرند.
مسجد باید همچو اوایل انقلاب اسلامی تبدیل به میدان مبارزه و تکیه گاه مستحکمی چه برای ذکر خدا و مبارزه با دشمنان و یک مکان امیدوار و اعتماد ساز برای نسل جوان که در این برهه از زمان بیش از پیش محتاج به درک معرفت و شناخت و عرفان الهی و معنویت هستند ؛ تبدیل گردد ، با توجه به سخنان مقام معظم رهبری که فرمودند : "باید مساجد و نمازخانه ها پاکیزه و مرتب و رغبت انگیز باشد. نماز در وقت فضیلت و به جماعت گذارده شود. در هر محیطی ، برجستگان و بزرگان آن بر دیگران پیشقدم شوند و عملا اعتنا به نماز را به دیگران بیاموزند و خلاصه در همه جا حرکت به سمت نماز – و مسجد – و شتافتن به نماز محسوس باشد." [2]
متأسفانه در زمان حال اکثرأ مساجد در غربت و تنهایی کاملأ محسوس قرار گرفته اند که گاهأ تعداد نمازگزاران این مساجد که با پول و هزینه های بیت المال به بهترین شکل بنا گشته اند و بسیار زیبا و جذاب ، پاک و مرتب گشته اند به شمارا نگشتان دست آدمی هم نمی رسد ؛ لازم به ذکر است که در حدیث آمده که : "زمانی فرا خواهد رسد که مساجد دارای تجملات فراوان می گردند ولی از جمعیت خالی" –همانا این زمان ما-!
بر سر آتش دل سوختم و دود نکرد آب بر آتش دل ریختـــم و سود نکــرد
آزمودم دل خود را به هزاران شیوه هیچ چیزیش بجز وصل تو خشنود نکرد. [3]
" همه می دانید که چقدر به ادای نماز جماعت تأکید شده است . اگر نماز را در مسجد و به جماعت بخوانیم ، ثواب بسیاری دارد و روی این سهم به مسلمانان توجه داده شده است. حال کسانی هستند که بنا به شرایط و مسائلی نتوانند به مساجد رفته و نماز به جا آورند ؛ حساب این عده جدا می باشد. اما آنهایی که جهت حضور در مساجد و بر پا کردن نماز جماعت ، مشکل و مسأله ای ندارند ، خوب است به این مهم اهتمام ورزند. این عده سعی کنند در مساجد محل شان حضور یابند. معمور بودن مساجد ، بهترین زینت و پشتوانه ی حیات اجتماعی و اسلامی جامعه است. همه ی خیر و برکات انقلاب اسلامی را از مساجد داریم. از دیگر ویژگی های ادای نماز جماعت در مساجد ، دید و بازدید و معاشرت با یکدیگر است. از این طریق است که می توان ناظر رفتارهای اجتماعی در جامعه بود. با همسایه ها ملاقات می کنید ، مبادله ی امکانات صورت می گیرد ؛ مشکلات مردم حل می شود ؛ آدمی که دوبار در طول شبانه روز در مسجد حاضر بشود و با مسائل محل خود آشنا شود ، آثار اجتماعی بسیار فراوانی را در پی دارد. افرادی ک با روحیه و با نیت خیری در مسجد حاضر می شوند ، می توانند سر منشأء ثمرات بسیاری باشند و بالاتر از آن ، حضور در مراسم نماز جمعه هاست . در جریان انقلاب و جمهوری اسلامی آشکار شد که نماز جمعه ، عمود اجتماعی انقلاب ما می باشد." [4]
امروزه در مملکت اسلامی و شیعی ایران ، متأسفانه نماز و حضور در مساجد و هیأت های مذهبی ضایع و بی حجابی و هجمه های فرهنگی آغاز می شود.
آرزویمان این است که به جایی برسیم که همانطور که خداوند به ما نعمت ولایت داده ، آن چیزهایی را که نداریم یا کم داریم جبران شود ، خصوصأ اینکه نمازهایمان مخصوص مساجد باشد ، و همه جا مسجد باشد.
آرزویمان این است که با بلند شدن صدای اذان مسجد ، بازارهایمان تعطیل شود .
آرزویمان این است که هنگام نماز صنعوا الی ذکر الله » [5] باشیم ؛ در اهمیت حضور در مسجد همین که پیرمردی نزد پیامبر اسلام (ص) رفت و گفت : "یا رسول الله ، کورم و نمی توانم به مسجد بیایم" ؛ پیامبر (ص) فرمودند : "از خانه تا مسجد طنابی ببند."
به هر حال امیدوارم نسبت به مسجد و نماز یک غیرتی داشته باشیم ، یعنی وقتی دیدیم مسجد خلوت است ، فشار خونمان بالا بیاید و اینکه رهبر انقلاب اسلامی فرمودند : "نماز را در مساجد و به جماعت بخوانید".
یک روز رسول اکرم (ص) دیدند نماز صبح حضرت علی (ع) نیست. خودشان رفتند و در خانه را زدند و فرمودند : "فاطمه جان! چرا علی به نماز نیامد؟" ؛ دختر گرامی پیامبر ، عرض داشت : "پدر جان! ایشان تا صبح احیاء داشتند. صبح چشمشان سوخت ، نماز را فرادی خواند و خوابید" ؛ پیامبر (ص) فرمود : "سلام مرا به علی برسان و بگو شب تا صبح بخواب ولی صبح بیایی مسجد ، بهتر از این است که شب تا صبح را احیاء بگیری و صبح نماز را فرادی بخوانی"»[6]
پایان – آذر 1385
--------------------------- پا ورقی های فصل سه ------------------------------
[1] : از دیوان شاه نعمت الله ولی (ره).
[2] : قسمتی از پیام آیت الله ای به سمینار نماز – مورخ 16/7/1370 خورشیدی.
[3] : شعری از مولانا.
[4] : قسمتی از خطبه ی اول نماز جمعه ی شهر تهران ، مورخ 19/7/1370 خورشیدی ، ایراد شده توسط آیت الله هاشمی رفسنجانی.
[5] : آیه ی یک سوره ی مبارکه ی جمعه.
[6] : قسمتی از سخنرانی حجت الاسلام محسن قرائتی ، مورخ شهریور ماه 1371 خورشیدی در شهر مشهد.
--------------------------------- منابع تکمیلی ----------------------------------
1- قرآن کریم / ترجمه ی الهی قمشه ای . تهران ؛ انتشارات ارم ، 1383ش
2- عبادت در اسلام / تألیف یوسف قرضاوی ؛ ترجمه ی محمد ستاری خرقانی . تهران ؛ نشر احسان ، 1378 ش
3- نماز نشانه ی حکومت صالحان / مجموعه ی مقالات ارائه شده در سمینار نماز مشهد ؛ سال 1370 ش . تهران ؛ نشر ستاد اقامه نماز ، 1371 ش
4- متن کامل زندگی حضرت محمد(ص) – پیامبری که از نو باید شناخت / تألیف ویرژیل کئورگیر ، ترجمه ی مهرداد صمدی . تهران ؛ انتشارات دیا ، 1343 ش
5 – سایت دفتر ریاست جمهوری ایران.
#داستان_کوتاه
کولبر
صدای هراسآور گلوله بار دیگر در دل کوهستان پیچید. "ادریس"، کارتن سنگین ماشینلباسشویی را که باید میبرد به دوش گرفته بود و زیر فشار بار، از راه مالروی باریکی گذشت. صدای آه و نالهٔ یکی از دوستانش پشتبند، صدای شلیک گلوله، بلند شده بود؛ امّا "ادریس" از ترس سقوط به دره جرأت نکرد، برگردد، که بفهمد کدام یک از کولبرها هدف تیر قرار گرفته است.
چند نفر از کولبرها زخمی شده بودند. خون سرخشان، برف سفید کوهستان را آغشته کرده بود. تعدادی بر زمین افتاد بودند و تعدادی هم هراسان و مضطرب به راه خود ادامه میدادند. یکی از کولبرها به دره سقوط کرد. صدای گلوله و زجهٔ زخمیها از گوشه و کنار به گوش میرسید. از ترس گلولهها و برای حفظ جان کسی به فکر کسی نبود.
سربازی پشت تخته سنگی، سنگر گرفته بود. خشابِ خالیاش را در آورد و خشاب پری را به اسلحهٔ کلاشینکفاش انداخت و دوباره کولبرها را هدف قرار داد. او تنها به این فکر میکرد که کی فرمانده مدال افتخار را بر سینه اش خواهد کوبید؟!.
"ادریس" یکبار دیگر از چنگال مرگ گریخت، اما کولبرهای بسیار از مرگ شکست خوردند.
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
عنوان داستان : تعارف
نویسنده داستان : سعید فلاحی
- شما اول بفرمایید!
- شما بفرمایید!
- نه، خواهش میکنم شما بفرمایید!
- ای بابا! دختر نمیفهمی میگویم شما بفرمایید!؟
- اِه! بد اخلاق! چته!؟ احترامم حالیت نیست!؟
و با سَر بیرون رفت.
- آخیش راحت شدم! جا باز شد!.
هنوز این جملات را کامل نگفته بود که، پسرک هم با سر بیرون کشیده شد.
صدای گریهی دو قلوها فضای سالن زایشگاه را پُر کرده بود.
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی
نقد این داستان از : احسان رضایی
داستانک بالا، یک داستانک استاندارد است. ماجرایی داریم که خوب شروع میشود و خوب ادامه پیدا میکند و در جمله آخر، یکباره گره اصلی گشوده میشود و از موقعیت داستان، چیزهای بیشتری میفهمیم و درک بیشتری پیدا میکنیم. این، یک شیوۀ کاملاً دقیق و قابل قبول برای روایت یک داستان مینیمال است. ورود به موضوع از یک زاویه کوچک، گسترش آن و بلاخره رازگشایی پایانی. اما نکته اینجاست که داستان،بجز تکنیک چیزهای دیگری هم میخواهد. اهل فوتبال هستید؟ در هر فصل از مسابقات فوتبال انبوهی از بازیکنان خوب بازی میکنند که تعداد زیادیشان سطح کافی و استاندارد مهارتها را دارند، اما بین این همه، فقط تعدادی هستند که محبوب میشوند و از بین همانها هم فقط چندتایی هستند که ستاره میشوند و احتمالاً فقط یکی دوتا به مرزهای اسطورگی میرسند. این قضیه در مورد داستاننویسی - و کلا هر خلاقیت هنری دیگری - هم صادق است. اینکه داستان ما استانداردهای متنی را رعایت کرده باشد کافی نیست. داستان خوب، برای در یادها ماندن، چیزهای دیگر هم میخواهد. از جمله نوآوری. مضمونی که نویسنده محترم برای این داستانک انتخاب کرده است، تولد و تشبیه تولد به تعارفی برای ورود به این دنیا، سوژه تازهای نیست. در افواه عمومی هم چنین مضمون پردازیهایی را میشود شنید. مثلاً بچهای که زودتر از موعد به دنیا میاید میگویند عجله داشته و طقلی که دوران بارداریاش طول بکشد را خونسرد» خطاب میکنند. اگر چنین موضوعی داریم که خودش تکراری است، باید نحوۀ پرداختمان نسبت به آن را تازه و خلاقانه انتخاب کنیم. یعنی ماجرای تولد را طور دیگری ببینیم، تشبیهها و توصیفهای دیگری پیدا کنیم. تعارف زدن برای دوقلوها، سادهترین ایده ممکن است. به همین راضی نشوید. حرف شاعر را به یاد خودتان بیاورید که گفت: سخن نو آر، که نو را حلاوتی دگر است».
منتقد : احسان رضایی
متولد ۱۳۵۶ تهران، داستاننویس، منتقد ادبی و مجری-کارشناس برنامههای تلویزیونی و رادیویی مختلف دربارۀ کتاب. مؤسس و اولین سردبیر پایگاه نقد داستان. تألیفاتش در زمینه تاریخ و ادبیات است.
درباره این سایت