کفش های چرم سیاه رنگ را از پای مرد بیرون کشید و شروع به واکس زدن کرد. مرد به سیگارِ برگ‌اش پک عمیقی زد و کفاش قطرات اشک گونه های از سرما یخ زده‌اش را گرم کرد؛ وقتی چشم‌اش به مارک کفش های مرد افتاد. کفش بلّا!
تا پارسال مرد کفاش یکی از کارگران کارخانهٔ کفش بلّا بود. اما بخاطر واردات بی رویه، ورشکست و تعطیل شد. او هم از کارخانه اخراج.
با حسرت کفش ها را جلوی پای مرد، جفت کرد و گفت: خدمت شما آقا!

 

 سعید فلاحی (زانا کوردستانی)

مقاله- مدرسه

داستان - آقای شهردار

داستان مینیمال - کفاش

داستان - سفرهٔ عشق

نقد داستان

داستان - یک عاشقانه ی بی پایان

داستان - لبخندِ علی

کفش ,مرد ,کفاش ,های ,پای ,بلّا ,کفش های ,کفش بلّا ,و تعطیل ,ورشکست و ,رویه، ورشکست

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دست نوشته های همسر یک طلبه goldenbird medicalphizii تجهيزات فروشگاهي زحل کلیپ بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد. ولایت آقا علی{علیه السلام} اين وبلاگ مخصوص عاشقان قهوه مي باشد و روزانه مقالات مختلفي براي معرفی مقاصد دیدنی و مناطق توریستی ایران فروشگاه اینترنتی قاصدک طلایی اللهم وفقنا لما تحبه و ترضاه